رمان یادت باشد ۱۶۹
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_شصت_و_نه
حرفی نداشتم بزنم به حال خوش حمید غبطه می خوردم. من درگیر مسائل روزمره و غذای شام و ناهار و مهمانی و خانه داری و کلاس و دانشگاه بودم ولی حمید با خوش سلیقگی از هر اتفاقی برای رشد و بالا بردن معرفتش استفاده می کرد.
بهمن ماه همراه بچه های دانشگاه به دوره تربیتی مهدویت در قم رفتم. حمید هم به عنوان همراه با ما آمده بود. دوره ی خیلی خوبی بود. تنها کسی که یادداشت برداری می کرد حمید بود. بقیه یا خواب بودند یا حواسشان پرت بود. ولی حمید مرتب با سوال هایش بحث را چالشی می کرد. انگار نه انگار که دوره برای ماست و حمید فقط به عنوان همراه آمده است.
روز دوم بعد از ناهار صدایم کرد که یک حدیث از حضرت زهرا انتخاب کنم. وقتی علت را جویا شدم به خطاطی که انتها راهرو بود. اشاره کرد و گفت من خواسته ام نام حضرت فاطمه را داخل یک برگه خطاطی کند. تو هم یک حدیث بگو که هر دو را کنار هم قاب کنیم. وقتی نمونه کار های آن خطاط را دیدم بسیار لذت بردم. حدیث «الصلوة تنزیها علی الکبر» را انتخاب کردم. آن آقا حدیث را به زیبایی با رنگ سبز برایمان نوشت
بعد از چهار روز دوره تمام شد و برگشتیم. همین که رسیدیم قزوین حمید آه بلندی کشید و گفت آخیش راحت شدیم. دلم برات تنگ شده بود خانومم با تعجب پرسیدم ما از هم جدا نبودیم که؟ گفت جلوی بقیه نمی تونستم راحت بهت نگاه کنم. اما الان راحت شدم. میدونی چقدر دلتنگی کشیدم. اعتقاد داشت این طور جاها چون افراد مجرد بین ما هستند ما که متاهلیم باید خیلی رعایت کنیم تا مبادا دل کسی بشکند. فردای آن روز برگه های خطاطی شده نام حضرت زهرا...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
حرفی نداشتم بزنم به حال خوش حمید غبطه می خوردم. من درگیر مسائل روزمره و غذای شام و ناهار و مهمانی و خانه داری و کلاس و دانشگاه بودم ولی حمید با خوش سلیقگی از هر اتفاقی برای رشد و بالا بردن معرفتش استفاده می کرد.
بهمن ماه همراه بچه های دانشگاه به دوره تربیتی مهدویت در قم رفتم. حمید هم به عنوان همراه با ما آمده بود. دوره ی خیلی خوبی بود. تنها کسی که یادداشت برداری می کرد حمید بود. بقیه یا خواب بودند یا حواسشان پرت بود. ولی حمید مرتب با سوال هایش بحث را چالشی می کرد. انگار نه انگار که دوره برای ماست و حمید فقط به عنوان همراه آمده است.
روز دوم بعد از ناهار صدایم کرد که یک حدیث از حضرت زهرا انتخاب کنم. وقتی علت را جویا شدم به خطاطی که انتها راهرو بود. اشاره کرد و گفت من خواسته ام نام حضرت فاطمه را داخل یک برگه خطاطی کند. تو هم یک حدیث بگو که هر دو را کنار هم قاب کنیم. وقتی نمونه کار های آن خطاط را دیدم بسیار لذت بردم. حدیث «الصلوة تنزیها علی الکبر» را انتخاب کردم. آن آقا حدیث را به زیبایی با رنگ سبز برایمان نوشت
بعد از چهار روز دوره تمام شد و برگشتیم. همین که رسیدیم قزوین حمید آه بلندی کشید و گفت آخیش راحت شدیم. دلم برات تنگ شده بود خانومم با تعجب پرسیدم ما از هم جدا نبودیم که؟ گفت جلوی بقیه نمی تونستم راحت بهت نگاه کنم. اما الان راحت شدم. میدونی چقدر دلتنگی کشیدم. اعتقاد داشت این طور جاها چون افراد مجرد بین ما هستند ما که متاهلیم باید خیلی رعایت کنیم تا مبادا دل کسی بشکند. فردای آن روز برگه های خطاطی شده نام حضرت زهرا...
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۹.۷k
۰۹ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.