شقایق ها گل باغ بهشتند

شقایق ها گل باغ بهشتند
شب ها دراتاق خودش که تخت و امکانات داشت،اصلانمی رفت؛بلکه می رفت دراتاق کنارآشپزخانه وبه آرامی که کسی متوجه نشود،وضومی گرفت وشروع به خواندن نمازشب می کرد وهمچنین قرائت قرآن.
آن قدربه آرامی قرآن می خواندکه من گاهی همینطور نگاهش می کردم وگریه می کردم؛باورم نمی شدپسرمن باشد،آن همه من می گریه می کردم و می ایستادم ولی او اصلا متوجه حضورمن نمی شدوغرق رازونیازبود.
وقتی شهیدشددونفرمهمان ازشهرستان داشتیم،درهمان اتاق کنارآشپزخانه خوابیدند.
صبح که بیدارشدیم آمدندپرسیدند:
دیشب چه کسی بودتاصبح قرآن می خواند؟
به آن هاگفتم:دیشب کسی قرآن نمی خواند،
پاسخ دادند:
ولی تاصبح درخانه صدای قرآن می آمد.
ماهم تاآخرمراسم سالگردشب هادرآن اتاق یک شمع روشن می کردیم.
نقل از مادر شهید
دیدگاه ها (۷)

هرکسی فکر میکنه آمریکا و اسراییل و دار و دسته اش ابرقدرت(!!!...

..بسم الله.دختربی حجابی بودم.اعتقادی به حجاب نداشتم.محرم ونا...

خاطره ای از کلاس آموزش رایانه؛خطاب به استاد:میخواستم درموردخ...

من زهرا یه دختر ۱۸ ساله م که می خوام بگم چه جوری معتقد و بعد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط