من زهرا یه دختر ۱۸ ساله م که می خوام بگم چه جوری معتقد و
من زهرا یه دختر ۱۸ ساله م که می خوام بگم چه جوری معتقد و بعد چادری شدم
از خانواده ایم که برعکس بزرگ خانواده اکثر اعضا دین زده و ضد ولایتن؛ البته جز مامان و یکی از خاله هام که چادرین اما قدر این نعمت و نمی دونن…
می خوام گذری بزنم به دوم راهنمایی که تا اون زمان حجابمو با مانتو، کاملا رعایت می کردم
اما چیز زیادی نمی دونستم و میشه گفت به تقلید حجاب و رعایت می کردم...
این تقلید کار دست من داد،سوم راهنمایی سال بدی واسه من بود طوری که تقریبا حجاب واسم بی اهمیت شده بود
اما خدا رو شکر ۴ ،۵ ماه بعدش وارد سایتی شدم که یه آقایی در زمینه ی ظهور فعالیت می کردن
ایشون خیلی روی من کار کردن ، کلی زحمت کشیدن و من بسیاااار مدیونشونم ؛ بعد از چندماه سردرگم شدم به هیچ وجه تمرکز نداشم .تصمیم گرفتم شروع به خوندن زندگی نامه ی شهدا کنم یه حسی بهم میگفت جواب این سردرگمی ها رو تو این کتابا پیدا می کنم؛ واقعا هم پیدا کردم ؛
خیلی از مسائل واسم جا افتاد و قلبی شد. همیشه سیاست و دین و وابسته بهم می دونستم واسه همین در همین حال از احمد آقا (شوهر خواهر بنده) می خواستم که تو این زمینه کمکم کنن و الحق هم خوب کمک کردن.... سال دوم دبیرستان تصمیم گرفتم چادری شم …تصمیم سختی بود اما یه حسی من و هول میداد به سمتش عطش پوشیدن چادر داشت می کشت من رو...
اجراش کردم سخت بود ، درد داشت ؛ اما به والله می ارزید...
اولاش زیاد سخت نمی گرفتم و خونه جلو مهمونای نامحرم نه چادر می پوشیدم و نه جوراب.…یه روز با خودم فک کردم که مگه خدای خونه و بیرون فرق داره یا اینکه نامحرما بیرون از خونه بیشتر نامحرمن؟!
این سوالا جای هیچ عذر و بهونه ای رو واسم باقی نگذاشت ؛ و اجراش کردم اولاش خیلی سخت بود در حدی که یه بار خاله چادر از سرم کشید و گفت قبلا ازت به عنوان خوشتیپ ترینا یاد می کردیم ، بد تیپ شدی دختر حواست هست؟! لبخندی زدم و گفتم واسه خدام خوش تیپ باشم کافیه ، خاله جون حسبی الله..قهقه زد...!
الان دو سال از این ماجرا میگذره هنوز که هنوزه با عشق چادر و سر می کنم...
چقد زیباست این تاج بندگی
بعضی وقتا باید با دل رفت جلو هرچند منطق ساز دیگه ای میزنه ؛
اینجا که الحمدالله هم دل هم منطق سازشون یکسانه...
پَـــس هــــ…ــیــچ عــُـذری پَـــــذیــرا نــیـــســـت…
#چی_شد_چادری_شدم
از خانواده ایم که برعکس بزرگ خانواده اکثر اعضا دین زده و ضد ولایتن؛ البته جز مامان و یکی از خاله هام که چادرین اما قدر این نعمت و نمی دونن…
می خوام گذری بزنم به دوم راهنمایی که تا اون زمان حجابمو با مانتو، کاملا رعایت می کردم
اما چیز زیادی نمی دونستم و میشه گفت به تقلید حجاب و رعایت می کردم...
این تقلید کار دست من داد،سوم راهنمایی سال بدی واسه من بود طوری که تقریبا حجاب واسم بی اهمیت شده بود
اما خدا رو شکر ۴ ،۵ ماه بعدش وارد سایتی شدم که یه آقایی در زمینه ی ظهور فعالیت می کردن
ایشون خیلی روی من کار کردن ، کلی زحمت کشیدن و من بسیاااار مدیونشونم ؛ بعد از چندماه سردرگم شدم به هیچ وجه تمرکز نداشم .تصمیم گرفتم شروع به خوندن زندگی نامه ی شهدا کنم یه حسی بهم میگفت جواب این سردرگمی ها رو تو این کتابا پیدا می کنم؛ واقعا هم پیدا کردم ؛
خیلی از مسائل واسم جا افتاد و قلبی شد. همیشه سیاست و دین و وابسته بهم می دونستم واسه همین در همین حال از احمد آقا (شوهر خواهر بنده) می خواستم که تو این زمینه کمکم کنن و الحق هم خوب کمک کردن.... سال دوم دبیرستان تصمیم گرفتم چادری شم …تصمیم سختی بود اما یه حسی من و هول میداد به سمتش عطش پوشیدن چادر داشت می کشت من رو...
اجراش کردم سخت بود ، درد داشت ؛ اما به والله می ارزید...
اولاش زیاد سخت نمی گرفتم و خونه جلو مهمونای نامحرم نه چادر می پوشیدم و نه جوراب.…یه روز با خودم فک کردم که مگه خدای خونه و بیرون فرق داره یا اینکه نامحرما بیرون از خونه بیشتر نامحرمن؟!
این سوالا جای هیچ عذر و بهونه ای رو واسم باقی نگذاشت ؛ و اجراش کردم اولاش خیلی سخت بود در حدی که یه بار خاله چادر از سرم کشید و گفت قبلا ازت به عنوان خوشتیپ ترینا یاد می کردیم ، بد تیپ شدی دختر حواست هست؟! لبخندی زدم و گفتم واسه خدام خوش تیپ باشم کافیه ، خاله جون حسبی الله..قهقه زد...!
الان دو سال از این ماجرا میگذره هنوز که هنوزه با عشق چادر و سر می کنم...
چقد زیباست این تاج بندگی
بعضی وقتا باید با دل رفت جلو هرچند منطق ساز دیگه ای میزنه ؛
اینجا که الحمدالله هم دل هم منطق سازشون یکسانه...
پَـــس هــــ…ــیــچ عــُـذری پَـــــذیــرا نــیـــســـت…
#چی_شد_چادری_شدم
۳.۲k
۱۵ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.