و دوباره پاییز می آید با تمام عشوه گری هایش

و دوباره پاییز می آید با تمام عشوه گری هایش ....
دلم را قرص میکنم به دیدن رقص برگهای بی جانش برگ های از نفس افتاده ای که جانی دوباره به من ارزانی میکنند ...
تمام فصل ها را می شمارم تا به پاییز برسم ...
دروازه پاییز باز شده و من بی مهابا پای درونش میگذارم...
خوش آمدی یار دیرینه ام خوش آمدی عزیز جانم ...
سر قرار به موقع رسیدی یادت هست که هر سال موقع کوچ کردنت دلم نمی آید از تو خدا حافظی کنم ......

آمدی تا دوباره گهواره ی خواب های پر تلاطمم شوی و برایم مادری کنی ...

آمدی تا کنارت دوباره دل به دریا زنم و با تو هم قدم شوم ...
دردل هایم بسیار است و فقط تو گوش شنوایم بودی و هستی .

قرار ما راس همان ساعت همیشگی کنار نیمکت چوبی کنار دریاچه پارک ....

به امید دیدارت دخترک هم رنگ پاییز ..

فاطمه کاریزان
دیدگاه ها (۱)

آمدم.. تمام فاصله ی ایستگاه اتوبوس تا نیمکت کنار دریاچه را د...

اکنون زنی برای تو چای میریزد که میخواست، خانم خانه ی دیگری ب...

مه همه جا را فرا گرفته بود ...انبوه درختان جنگلی و صدای پرند...

درون من دخترکی به خواب عمیق فرو رفته است.دخترک سرکش و لجباز ...

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط