مه همه جا را فرا گرفته بود ...انبوه درختان جنگلی و صدای پ
مه همه جا را فرا گرفته بود ...انبوه درختان جنگلی و صدای پرندگان و غباری که آسمان را پوشانده بود وشبنم هایی که بر روی گلبرگ ها نشسته بود فضایی دلنشین را تداعی میکرد....
دخترک که شالی نیلی رنگ بروی شانه هایش انداخته بود و گیسوان طلایی رنگش را رها کرده بود آرام آرام بروی برگهای خشکیده و رنگا رنگ پاییزی قدم بر می داشت ...
مقصدش نامعلوم بود صدای ضربان قلبش به وضوح شنیده میشد .....
انگار آمده بود که کسی را ببیند...
خش خش برگهای پاییزی زیر پایش آهنگی زیبا را تجلی میکرد ...
ایستاد و خم شد برگی نارنجی رنگ را برداشت بروی تخته سنگی نشست دقایقی به برگ خیره شد از جیب کیف شانه ای کوچکش خودکاری برداشت و چیزی بروی برگ نوشت ...
(دستش را بلند کرد و برگ را به باد سپرد )....
بلند شد بادی وزید و هم گام با قدم هایش کولان برگ های ریخته شروع به تاختن کردند و رقصان هم پای دخترک شدند🍁🍁🍁🍁🍁...
دخترک در بین برگ ها میچرخید و نگاهش درگیر آسمان بود .....
(آمدم پاییز پس کجاست کسی را که درونت جا گذاشتم).....🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فاطمه کاریزان
پاییز ۹۹
دخترک که شالی نیلی رنگ بروی شانه هایش انداخته بود و گیسوان طلایی رنگش را رها کرده بود آرام آرام بروی برگهای خشکیده و رنگا رنگ پاییزی قدم بر می داشت ...
مقصدش نامعلوم بود صدای ضربان قلبش به وضوح شنیده میشد .....
انگار آمده بود که کسی را ببیند...
خش خش برگهای پاییزی زیر پایش آهنگی زیبا را تجلی میکرد ...
ایستاد و خم شد برگی نارنجی رنگ را برداشت بروی تخته سنگی نشست دقایقی به برگ خیره شد از جیب کیف شانه ای کوچکش خودکاری برداشت و چیزی بروی برگ نوشت ...
(دستش را بلند کرد و برگ را به باد سپرد )....
بلند شد بادی وزید و هم گام با قدم هایش کولان برگ های ریخته شروع به تاختن کردند و رقصان هم پای دخترک شدند🍁🍁🍁🍁🍁...
دخترک در بین برگ ها میچرخید و نگاهش درگیر آسمان بود .....
(آمدم پاییز پس کجاست کسی را که درونت جا گذاشتم).....🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فاطمه کاریزان
پاییز ۹۹
۳.۸k
۱۷ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.