تیله های مشکی🌚🍃 پارت 8 🖤⛓️
تیلههایمشکی🌚🍃
پارت 8 🖤⛓️
مهراب:
کل قضیه رو براش تعریف کردم اونم گوش داد... وقتی داشتم تعریف میکردم بغضو تو چشاش میدیدم...صبتام ب تموم شد...
(+مهراب*مهدیس)
*خب...خشبخت شی...
بلند شد ک بره دستشو گرفتم کشیدمش سمت خدم... بدنمون چسبید بهم...لبامون نزدیک هم شد...لبامو نزدیک لباش کردم و بوسیدمش...اخ ک چقد دلم برا طعم لباش تنگ شده بود...
مهدیس:
هاخخخ قلبم داره از جاش میزنه بیرون...دلم بدجور واسه عطرش تنگ شده بود...ولی کارایی ک باهام کرد و یادم نرفته... میتونست بعد رفتنش حداقل بهم زنگ بزنه و بگه مجبور شده بره...معلوم نیس شب ک بره خونش همین کارارو با مهشادم میکنه کثافت آشغال...نمیخواستم اینکارو بکنم ولی هلش دادم و...
*تو زن داری مهراب خجالت بکش...
راه افتادم ک برم...
+اون فقط رو کاغذه مهدیس...بجون خدت ک از هرچیز و هرکسی برام مهم تری حتی دستمو بهش نزدم...قبل اینکه باهاش ازدواج کنم بهش گفتم ک ازدواجمون فقط رو کاغذه اونم قبول کرد...مهدیس لنتی دلم واسه بغل کردنت تنگ شده...دلم واسه خل بازیامون تنگ شده:)
هه! حالا حالاها باید دلتنگ بمونی عای احمدی:)
کیفمو برداشتم زدم بیرون... داشتم پیاده میرفتم سمت خونه... لبخند بیاختیاری رو صورتم بود...وای ینی هنوز دوسم داره... گوشیمو برداشتم ببینم ساعت چنده که... واااای! 156 تماس بی پاسخخخ! خاکبرسرم گوشیم سایلنت بودهههه... همشون نیکا و دیانا و رضا بودن... یکیشم امیر... واااای دیا منو میکشه... ساعت 11 و 25 دقیقه شب بود... تاکسیم پیدا نمیشد لامصب... زنگ بزنم رضا بیاد دنبالم/:
(+مهدیس*رضا)
*الوووو
+الو سلام
*کصخل کدوم قبرستونی 50 بار بت زنگ زدم...
+داستانش طولانیه بعدن تعریف میکنم...
*الان کجایی
+وسط خیابونا😐🚶🏻♀️میتونی بیای دنبالم؟؟؟
*خاااااک! لوکیشن بفرس اومدم:)
اومد دنبالم رفتم خونه... لباسامو عوض کردم آرایشمو پاک کردم... ولو شدم رو تخت... داشتم ب اون بوسه فک میکردم ک بی اختیار خوابم برد...
هاااخخخخ پدرم دراومد تا این پارتو براتون نوشتممم:::::))))
پارت 8 🖤⛓️
مهراب:
کل قضیه رو براش تعریف کردم اونم گوش داد... وقتی داشتم تعریف میکردم بغضو تو چشاش میدیدم...صبتام ب تموم شد...
(+مهراب*مهدیس)
*خب...خشبخت شی...
بلند شد ک بره دستشو گرفتم کشیدمش سمت خدم... بدنمون چسبید بهم...لبامون نزدیک هم شد...لبامو نزدیک لباش کردم و بوسیدمش...اخ ک چقد دلم برا طعم لباش تنگ شده بود...
مهدیس:
هاخخخ قلبم داره از جاش میزنه بیرون...دلم بدجور واسه عطرش تنگ شده بود...ولی کارایی ک باهام کرد و یادم نرفته... میتونست بعد رفتنش حداقل بهم زنگ بزنه و بگه مجبور شده بره...معلوم نیس شب ک بره خونش همین کارارو با مهشادم میکنه کثافت آشغال...نمیخواستم اینکارو بکنم ولی هلش دادم و...
*تو زن داری مهراب خجالت بکش...
راه افتادم ک برم...
+اون فقط رو کاغذه مهدیس...بجون خدت ک از هرچیز و هرکسی برام مهم تری حتی دستمو بهش نزدم...قبل اینکه باهاش ازدواج کنم بهش گفتم ک ازدواجمون فقط رو کاغذه اونم قبول کرد...مهدیس لنتی دلم واسه بغل کردنت تنگ شده...دلم واسه خل بازیامون تنگ شده:)
هه! حالا حالاها باید دلتنگ بمونی عای احمدی:)
کیفمو برداشتم زدم بیرون... داشتم پیاده میرفتم سمت خونه... لبخند بیاختیاری رو صورتم بود...وای ینی هنوز دوسم داره... گوشیمو برداشتم ببینم ساعت چنده که... واااای! 156 تماس بی پاسخخخ! خاکبرسرم گوشیم سایلنت بودهههه... همشون نیکا و دیانا و رضا بودن... یکیشم امیر... واااای دیا منو میکشه... ساعت 11 و 25 دقیقه شب بود... تاکسیم پیدا نمیشد لامصب... زنگ بزنم رضا بیاد دنبالم/:
(+مهدیس*رضا)
*الوووو
+الو سلام
*کصخل کدوم قبرستونی 50 بار بت زنگ زدم...
+داستانش طولانیه بعدن تعریف میکنم...
*الان کجایی
+وسط خیابونا😐🚶🏻♀️میتونی بیای دنبالم؟؟؟
*خاااااک! لوکیشن بفرس اومدم:)
اومد دنبالم رفتم خونه... لباسامو عوض کردم آرایشمو پاک کردم... ولو شدم رو تخت... داشتم ب اون بوسه فک میکردم ک بی اختیار خوابم برد...
هاااخخخخ پدرم دراومد تا این پارتو براتون نوشتممم:::::))))
۱۰.۱k
۲۲ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.