دلبر جان

دلبر جان
نمیدانم با بغض های پنهانِ دلم چه کنم . گویی لحظه ها هم ، عرصه را چون پیچکِ عشق ؛ برایم تنگ کرده . آسمانِ مه و خورشید هم این روزها ؛ سخت رنگِ بغض به خود گرفته . و من بی پناه رویِ صخره های سیاهی می چرخم و باز ‌‌‌
مقصدم می شود یک صحرای خشک و سخت . من به دنبالِ شانه ای پهن برای آرامش با خودِ ابر و باران می بارم . دست بر حباب های شیشه ای می کشم ، تا کمی از التهابِ جان گدازِ تنهاییم چون برف به خطِ زمستان نشیند .دلبر جان
نمیدانم از کدام لحظه ی شوم بُخچه ی دل را به قصدِ سفر بستی . عشق مرا به چنگالِ سایه های شب سپردی . بدان که تنهای تنهایم . بدان که نبضِ نفس هایم به شماره افتاده . بدان که طاقتم طاق شده . بدان که فرصتِ گدازه های دلتنگی هم به بطلان گراییده . دلبر جان من دلبرِ جانانِ خویش را می خوانم . دلبرِ نشسته در قابِ پلکهای خیس ‌ . دلبری که با برقِ عشق چشمانش غالبِ تبسم را بر بند بندِ وجودم نقش میزد دلبر جان من آغوشِ گرم تو را برای پناه کم دارم . بدان که هنوز مجنون وار تو را از میانِ پنجره ی بخار گرفته ی خاطرات می کاوم . من هنوز بر پیچِ جاده ی عشق تو را چشم در راهم . . . بیتا

#منصوری ‌‌‌‌ ❤️
#لاک #مد
#جذاب #خاص #هنر_عکاسی
دیدگاه ها (۱)

کسی چه می‌داند؟شاید همان دو خطِ موازی باشیم،که انتهایمان رسی...

آدمیزاد اگه یه دست یا پا نداشته باشه میتونه زندگی کنه.اگه نش...

چشم‌هایش همه‌ آن چیزی را که صدایش نمی‌توانست، به من گفت. ما ...

من تورا باز تورا باز تورا میخواهمکه ندانم سخنی من به زبان ال...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

پارت 3

🌹اعوذبالله من الشیطان رجیم🌺☘🌼بِسْمِ ألله ألرحْمنِ ألرَحيمْأل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط