پارت ۴۸
پارت ۴۸
#تهیونگ
داشتیم می رفتیم سمت ماشین که جیمین صدام کرد ..
جیمین: یا تهیونگ شی !! کجا میری؟ .. اه جویی ببخش ! خوبی تو؟
جویی: ممنون اوپا!! خوبم ..
جیمین: کجا دارین با هم میرین ؟؟
من: دارم میبرمش خونه .. خسته اس به خاطر همین نگرانشم !!
جیمین: آه!! که اینطور ! .. جویی !! بزار یه جیزی بهت بگم .. زیاد نزار ببرتت خونه چون مشهوره یهو باهات گیر میوفته ! میدونی که چی میگم !!
عصبی شدم ..چرا هیونگ اون طوری حرف زد .. تو فکر بودم و با عصبانیت نگاه جیمین میکردم که یهو جویی دستشو از بین دستم کشید .. متعجب نگاهش میکردم
من: ج..جویی !!!!
جویی: تهیونگ ! جیمین درست میگه ! من .. من خودم میرم !
من: ولی جویی !! تو خسته ای ! اگه بلایی سرت بیاد چی؟ بدون اینکه جوابم رو بده سوار ماشین شد و رفت ! خیلی عصبانی بودم از دست هیونگ دستشو گرفتم و نشوندمش توی ماشین و خودمم سوار شدم ..
جیمین: چیکار میکنی تهیونگ؟؟
من: جیمین باید باهم صحبت کنیم !! پس هیچی نگو ..
رفتم یه جای خلوت که هیچکی و هیچ چیزی نبود پیاده شدم و دستامو گرفتم به کمرم
#جیمین
تهیونگ: جیمین ! من واقعا نمیفهمم چرا اینطوری رفتار میکنی؟
من: مگه چه طوری رفتار کردم ؟؟
تهیونگ: چرا .. چرا اون حرفو بهش زدی ؟؟ من به تو بدی کردم ؟!!!
من: مگه چیز اشتباهی گفتم ؟ گفتم اگه اونو با تو ببین برا هردوتون بد میشه !!
تهیونگ: هیووونگ!!! میدونم منظور تو یه چیز دیگه اس !! تو...
من: اره !! ... دوسش دارم !!
یهو هنگ کرد ... عصبی شد .
من: چیه ؟؟!! نمیتونم دوسش داشته باشم !؟
تهیونگ: نه میتونی !! میتونی دوسش داشته باشی !!
نمیدونستم منظورش از این حرف چی بود !! حالت صورت تهیونگ خیلی عجیب بود انگار خسته شده بود .. انتظار داشتم باهام دعوا بکنه ولی خشم و عصبانیتش رو قورت داد .. سوار ماشین شد و منم سوار ماشین شدم و توی راه به سمت کمپانی هیچ حرفی نمی زد ... منو رسوند به کمپانی و خودش رفت
#هیونووک
میخواستم سوپرایزش کنم به خاطر همین کنار در خونه خودم وایستاده بودم .. اومد و ماشینش رو گذاشت توی حیات خونه اش صداش کردم و کنجکاو شد ببینه کیه با دیدن من جا خورد
من: جویی !! وای خدا این یه هفته چه دیر گذشت!!
جویی: استااااد!!! با بدو اومد سمتم و تعظیم کرد .. جا خوردم و ازش انتظار همچین رفتار گرمی رو نداشتم !! نگاه صورتش کردم خسته به نظر میومد !!
من: خیلی خوشحال شدم که دیدمت !! پروژه ات رو آماده کردی ؟!
جویی: آه!! راستش !! نرسیدم تمومش کنم !! کار خیلی سرم ریخته بود و یه سری مشکلات نزاشت روی پروژه تمرکز کنم !
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#تهیونگ
داشتیم می رفتیم سمت ماشین که جیمین صدام کرد ..
جیمین: یا تهیونگ شی !! کجا میری؟ .. اه جویی ببخش ! خوبی تو؟
جویی: ممنون اوپا!! خوبم ..
جیمین: کجا دارین با هم میرین ؟؟
من: دارم میبرمش خونه .. خسته اس به خاطر همین نگرانشم !!
جیمین: آه!! که اینطور ! .. جویی !! بزار یه جیزی بهت بگم .. زیاد نزار ببرتت خونه چون مشهوره یهو باهات گیر میوفته ! میدونی که چی میگم !!
عصبی شدم ..چرا هیونگ اون طوری حرف زد .. تو فکر بودم و با عصبانیت نگاه جیمین میکردم که یهو جویی دستشو از بین دستم کشید .. متعجب نگاهش میکردم
من: ج..جویی !!!!
جویی: تهیونگ ! جیمین درست میگه ! من .. من خودم میرم !
من: ولی جویی !! تو خسته ای ! اگه بلایی سرت بیاد چی؟ بدون اینکه جوابم رو بده سوار ماشین شد و رفت ! خیلی عصبانی بودم از دست هیونگ دستشو گرفتم و نشوندمش توی ماشین و خودمم سوار شدم ..
جیمین: چیکار میکنی تهیونگ؟؟
من: جیمین باید باهم صحبت کنیم !! پس هیچی نگو ..
رفتم یه جای خلوت که هیچکی و هیچ چیزی نبود پیاده شدم و دستامو گرفتم به کمرم
#جیمین
تهیونگ: جیمین ! من واقعا نمیفهمم چرا اینطوری رفتار میکنی؟
من: مگه چه طوری رفتار کردم ؟؟
تهیونگ: چرا .. چرا اون حرفو بهش زدی ؟؟ من به تو بدی کردم ؟!!!
من: مگه چیز اشتباهی گفتم ؟ گفتم اگه اونو با تو ببین برا هردوتون بد میشه !!
تهیونگ: هیووونگ!!! میدونم منظور تو یه چیز دیگه اس !! تو...
من: اره !! ... دوسش دارم !!
یهو هنگ کرد ... عصبی شد .
من: چیه ؟؟!! نمیتونم دوسش داشته باشم !؟
تهیونگ: نه میتونی !! میتونی دوسش داشته باشی !!
نمیدونستم منظورش از این حرف چی بود !! حالت صورت تهیونگ خیلی عجیب بود انگار خسته شده بود .. انتظار داشتم باهام دعوا بکنه ولی خشم و عصبانیتش رو قورت داد .. سوار ماشین شد و منم سوار ماشین شدم و توی راه به سمت کمپانی هیچ حرفی نمی زد ... منو رسوند به کمپانی و خودش رفت
#هیونووک
میخواستم سوپرایزش کنم به خاطر همین کنار در خونه خودم وایستاده بودم .. اومد و ماشینش رو گذاشت توی حیات خونه اش صداش کردم و کنجکاو شد ببینه کیه با دیدن من جا خورد
من: جویی !! وای خدا این یه هفته چه دیر گذشت!!
جویی: استااااد!!! با بدو اومد سمتم و تعظیم کرد .. جا خوردم و ازش انتظار همچین رفتار گرمی رو نداشتم !! نگاه صورتش کردم خسته به نظر میومد !!
من: خیلی خوشحال شدم که دیدمت !! پروژه ات رو آماده کردی ؟!
جویی: آه!! راستش !! نرسیدم تمومش کنم !! کار خیلی سرم ریخته بود و یه سری مشکلات نزاشت روی پروژه تمرکز کنم !
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۳۵.۸k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.