پارت ۴۷
پارت ۴۷
#جونگکوک
فردا کامبک داشتیم .. سه روز از دعوای بین منو تهیونگ می گذشت. ولی بازم نتونسته بودم افکارم رو سر و سامون بدم . هنوز هم .. هنوز هم جویی رو دوست دارم . نمیتونم ! نمیتونم کنار بیام .. توی راهرو بودم که جویی رو دیدم که خیلی عصبی به نظر میومد !! رفتم پیشش
من: جویی!! چیزی شده؟؟ چرا انقدر عصبی ؟؟
جویی: سومی!! سه روزه نیومده سر کار !! به خدا دارم دیوونه میشم ! خودم تنهایی از پسش بر نمیام !!
رفتم توی فکر .. چرا نیومده! اون فکر نکنم از اون آدم هایی باشه که کار رو بی خیال بشه .. آها راستی !! از اون شب دیگه ندیدمش !!
جویی: کوکی !! کوکی !! حواست کجاس ؟؟
من: آه ... ها؟!! چ.. چی گفتی؟؟
جویی: پی دی نیم داره صدات میزنه برو ببین چی کار داره !!
من: اه ... باشه !!
#تهیونگ
کارم توی سالن تمرین داشت تموم میشد لباسامو عوض کردم و میخواستم برگردم خونه .. گفتم برم یه سری بزنم به جویی!! رفتم دم دفترش . در زدم . دیدم جوابی نیومد .. در رو باز کردم دیدم روی میز خوابش برده !! کیوت و ملوس !! موهاشو باز کرده بود و پخش کرده بود روی شونه هاش دستاشو گذاشته بود زیر چونه اش ... وای حتما خواب رفته !! بیدارش کردم باید برگرده خونه
من: جویی!! جویی !! بلند شو !
بیدار شد و چشماشو ریز کرد و نگاه اطراف میکرد! تا منو دید جا خورد و یهو بلند شد از روی صندلی ! پاشنه کفشش از زیر پاش در رفت و به پشت افتاد که با دوتا دستام گرفتمش .. نگاهم میکرد .. خوب نفس نمیکشیدم و قلبم خیلی داشت تند میزد ! خودمو جم کردم
من: آه ... امم! ح..حواست کجاس؟ مگه من لولو دارم که ترسیدی؟
جویی: خ..خب !! یهو دیدمت جا خوردم و هول شدم ..
من: چرا روی میز خوابیدی؟ میخواستی همینجا بخوابی؟
جویی: امروز خیلی سرم شلوغ بود به خاطر کامبک فردا !!
کیفشو برداشتم ک گوشیش رو گذاشتم توی کیفش و دستشو گرفتم و کشوندم با خودم ..
من: بیا میرسونمت خونه !! تو خوابت میاد .. یهو تصادف میکنی
جویی: اخه تهیونگ من هنوز کار دارم !!
دستشو ول کردم ..
من: دوباره به خودت اهمیت نمیدی؟ قولت رو فراموش کردی؟ شاید از چیزی ناراحتی که مثل من خودتو خسته کردی؟ مگه نگ...
جویی: نههههه تهیونگ !! من ناراحت نیستم ! بس کن!
من: پس رو حرف من حرف نزن و دنبالم بیا !!
#جیمین
توی حیات کمپانی داشتم با مادرم حرف میزدم که تهیونگ رو دیدم دست جویی رو گرفته و میکشونه دنبال خودش !! از مادرم خداحافظی کردم و رفتم سمتشون ... نمی دونم چرا ولی عصبی شدم !
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#جونگکوک
فردا کامبک داشتیم .. سه روز از دعوای بین منو تهیونگ می گذشت. ولی بازم نتونسته بودم افکارم رو سر و سامون بدم . هنوز هم .. هنوز هم جویی رو دوست دارم . نمیتونم ! نمیتونم کنار بیام .. توی راهرو بودم که جویی رو دیدم که خیلی عصبی به نظر میومد !! رفتم پیشش
من: جویی!! چیزی شده؟؟ چرا انقدر عصبی ؟؟
جویی: سومی!! سه روزه نیومده سر کار !! به خدا دارم دیوونه میشم ! خودم تنهایی از پسش بر نمیام !!
رفتم توی فکر .. چرا نیومده! اون فکر نکنم از اون آدم هایی باشه که کار رو بی خیال بشه .. آها راستی !! از اون شب دیگه ندیدمش !!
جویی: کوکی !! کوکی !! حواست کجاس ؟؟
من: آه ... ها؟!! چ.. چی گفتی؟؟
جویی: پی دی نیم داره صدات میزنه برو ببین چی کار داره !!
من: اه ... باشه !!
#تهیونگ
کارم توی سالن تمرین داشت تموم میشد لباسامو عوض کردم و میخواستم برگردم خونه .. گفتم برم یه سری بزنم به جویی!! رفتم دم دفترش . در زدم . دیدم جوابی نیومد .. در رو باز کردم دیدم روی میز خوابش برده !! کیوت و ملوس !! موهاشو باز کرده بود و پخش کرده بود روی شونه هاش دستاشو گذاشته بود زیر چونه اش ... وای حتما خواب رفته !! بیدارش کردم باید برگرده خونه
من: جویی!! جویی !! بلند شو !
بیدار شد و چشماشو ریز کرد و نگاه اطراف میکرد! تا منو دید جا خورد و یهو بلند شد از روی صندلی ! پاشنه کفشش از زیر پاش در رفت و به پشت افتاد که با دوتا دستام گرفتمش .. نگاهم میکرد .. خوب نفس نمیکشیدم و قلبم خیلی داشت تند میزد ! خودمو جم کردم
من: آه ... امم! ح..حواست کجاس؟ مگه من لولو دارم که ترسیدی؟
جویی: خ..خب !! یهو دیدمت جا خوردم و هول شدم ..
من: چرا روی میز خوابیدی؟ میخواستی همینجا بخوابی؟
جویی: امروز خیلی سرم شلوغ بود به خاطر کامبک فردا !!
کیفشو برداشتم ک گوشیش رو گذاشتم توی کیفش و دستشو گرفتم و کشوندم با خودم ..
من: بیا میرسونمت خونه !! تو خوابت میاد .. یهو تصادف میکنی
جویی: اخه تهیونگ من هنوز کار دارم !!
دستشو ول کردم ..
من: دوباره به خودت اهمیت نمیدی؟ قولت رو فراموش کردی؟ شاید از چیزی ناراحتی که مثل من خودتو خسته کردی؟ مگه نگ...
جویی: نههههه تهیونگ !! من ناراحت نیستم ! بس کن!
من: پس رو حرف من حرف نزن و دنبالم بیا !!
#جیمین
توی حیات کمپانی داشتم با مادرم حرف میزدم که تهیونگ رو دیدم دست جویی رو گرفته و میکشونه دنبال خودش !! از مادرم خداحافظی کردم و رفتم سمتشون ... نمی دونم چرا ولی عصبی شدم !
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۷.۳k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.