꙳ همکلاسی غیرتی من ꙳
꙳ همکلاسی غیرتی من ꙳
Part 9
( از زبان ا/ت )
از کاری که کردم خندم گرفت ولی هر بار که می خندیدم دلم درد می گرفت چون اونا خیلی بد به شکمم می زدن
رفتم تو اتاقم و لباسمو پوشیدم و به خودم توی اینه نگاه کردم
انقدر خوشگل شده بودم که باورم نمی شد این من باشم
( عکسش توی اسلاید بعدی)
بعد گشنم بودو رفتم برای خودم دوک بوکی سفارش دادم وقتی می خواستم شروع به خوردن کنم به یاد اون روز افتادم که جونگ کوک امد خونمو باهم کیمباپ و دوک بوکی خوردیم افتادمو لبخند زدم
بعدش قسمت ۵ وظیفه بعد مدرسه رو دیدم و رفتم خوابیدم
( ۴ هفته بعد)
امروز مدرسه تموم شد داشتم از خوشحالی می مردم چون بلاخره بعد از چند هفته یا بهتر بگم یک ماه تعطیلات یک هفته ما شروع شد
تو این مدت خیلی چیزا تغییر کرده بود مثلا یونا با یه پسر به اسم لی مین هو
( لینوی استری کیدز نیست )
وارد رابطه شده بود و منو جونگ کوک به عنوان یک دوست معمولی خولی با هم صمیمی شده بودیم
امروز با جونگ کوک برگشتم خونه و قرار شد فردا بیاد دنبالم که با هم بریم پیش یونا داخل اون باغ
( فردا )
صبحانه خوردم و خواستم برم ورزش کنم
رفتم لباسمو برداشتم و پوشیدم و سه ساعت بود که داشتم ورزش می کردم
لباسمو عوض کردم و رفتم اون یکی لباسم که قرار بود برای مهمونی بپوشم رو اماده روی تخت گذاشتم.........
حمایت..... 💜؟
شرطا
۱۰ لایک
۱۵ تا کامنت
Part 9
( از زبان ا/ت )
از کاری که کردم خندم گرفت ولی هر بار که می خندیدم دلم درد می گرفت چون اونا خیلی بد به شکمم می زدن
رفتم تو اتاقم و لباسمو پوشیدم و به خودم توی اینه نگاه کردم
انقدر خوشگل شده بودم که باورم نمی شد این من باشم
( عکسش توی اسلاید بعدی)
بعد گشنم بودو رفتم برای خودم دوک بوکی سفارش دادم وقتی می خواستم شروع به خوردن کنم به یاد اون روز افتادم که جونگ کوک امد خونمو باهم کیمباپ و دوک بوکی خوردیم افتادمو لبخند زدم
بعدش قسمت ۵ وظیفه بعد مدرسه رو دیدم و رفتم خوابیدم
( ۴ هفته بعد)
امروز مدرسه تموم شد داشتم از خوشحالی می مردم چون بلاخره بعد از چند هفته یا بهتر بگم یک ماه تعطیلات یک هفته ما شروع شد
تو این مدت خیلی چیزا تغییر کرده بود مثلا یونا با یه پسر به اسم لی مین هو
( لینوی استری کیدز نیست )
وارد رابطه شده بود و منو جونگ کوک به عنوان یک دوست معمولی خولی با هم صمیمی شده بودیم
امروز با جونگ کوک برگشتم خونه و قرار شد فردا بیاد دنبالم که با هم بریم پیش یونا داخل اون باغ
( فردا )
صبحانه خوردم و خواستم برم ورزش کنم
رفتم لباسمو برداشتم و پوشیدم و سه ساعت بود که داشتم ورزش می کردم
لباسمو عوض کردم و رفتم اون یکی لباسم که قرار بود برای مهمونی بپوشم رو اماده روی تخت گذاشتم.........
حمایت..... 💜؟
شرطا
۱۰ لایک
۱۵ تا کامنت
۱۰.۹k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.