رمان عشق ابدی پارت ۳۳
#حسین
گفت : توضیح بده ... ولی دروغ نگو ...
خیلی ناراحت بودم از اینکه باید بهش دروغ بگم .... ولی باید دروغ میگفتم تا همه چی درست پیش بره ....
گفتم : ببین فواد ...... راستش
+ راستش چی ؟؟
_ من .... من سمانه رو دوست دارم ....
+ چییییی ؟؟؟؟
_ دوسش دارم ..
+ چیزی زدی حسین ؟؟؟؟؟
_ نه ....
+ میفهمی چی داری میگی ؟؟؟؟
_ بله ...
+ ولی من نمیفهمم چی داری میگی 😐
_ من سمانه رو دوست دارم .... فهمیدی ؟؟؟
+ نه
_ بهتره زودتر بفهمی 😐
+ حسین واقعا دوسش داری ؟؟؟؟
_ بله
+ من باورم نمیشه 😕
_ خب باور نکن
+ حسین لج نکن با من 😡
_ لج نمیکنم .... تو داری میگی واقعا دوسش داری ؟ منو میگم اره دوسش دارم ...... اقا ... مگه دوست داشتن عیبه ؟؟؟؟؟
+ یعنی من زن داداش دار میشم ؟ 😐 زود نیس ؟؟؟
_ فواد کجاش زوده ؟؟؟؟؟
+ چرا زن میگیری ؟؟ 😐
_ چون دختری بهتر از سمانه نمیتونم گیر بیارم ....
+ خب اونجوری بد میشه که
_ چیش بد میشه ؟
+ این که من مجرد باشم ... ولی تو متأهل باشی 😐
_ خب تو هم زن بگیر .... اونجوری خوب میشه ....
+ اخه زن خوب از کجا پیدا کنم ؟ 😐
_ بسپار به مامانت .... اون میتونه برات پیدا کنه 😂
+ خب .... دیگه چی ؟؟ 😐
_ الان مشکل تو چیه ؟؟؟
+ نمیخوام ازت جدا بشم 😐
_ مگه من زن بگیرم ... تورو فراموش میکنم ؟؟
+ اره .... فراموش میکنی ..😐😐
_ نمیکنم
+ میکنی
_ نمیکنم
+ میکنی
_ بابااااا ..... نمیکنم دیگههههه .... اصلا میام خونه بغلی رو میخرم ....خوبه ؟؟؟
+ خب منم زن میخوام ..😐
_ بزار یکم بگذره ... خودم برات ی زن خوب میگیرم ... باشه ؟
+ قول میدی ؟؟
_ قول میدم ....
#فواد
بعد از حرف زدنمون تازه یادم افتاد لباسامو عوض نکردم 😐
رفتم توی اتاقم و مشغول عوض کردن لباسام شدم .... دیدم خیلی خستم ... برای اینکه خستگیم در بره ، رفتم دوش بگیرم .... توی حموم فقط به حرفامون با حسین فکر میکردم .... یهو یاد اون دختره افتادم .... همونی که چشاش حس عجیبی داشت ..... از حموم اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم و روی تخت نشستم و مشغول چرخیدن توی سواحل اینستا شدم ....
🍁{ اینم از پارت ۳۳ .... منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#شبنم #رمان #ایوان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاصترین #عاشقانه #عشق #تکست_خاص #love #تکست_ناب #دخترونه #تنهایی
گفت : توضیح بده ... ولی دروغ نگو ...
خیلی ناراحت بودم از اینکه باید بهش دروغ بگم .... ولی باید دروغ میگفتم تا همه چی درست پیش بره ....
گفتم : ببین فواد ...... راستش
+ راستش چی ؟؟
_ من .... من سمانه رو دوست دارم ....
+ چییییی ؟؟؟؟
_ دوسش دارم ..
+ چیزی زدی حسین ؟؟؟؟؟
_ نه ....
+ میفهمی چی داری میگی ؟؟؟؟
_ بله ...
+ ولی من نمیفهمم چی داری میگی 😐
_ من سمانه رو دوست دارم .... فهمیدی ؟؟؟
+ نه
_ بهتره زودتر بفهمی 😐
+ حسین واقعا دوسش داری ؟؟؟؟
_ بله
+ من باورم نمیشه 😕
_ خب باور نکن
+ حسین لج نکن با من 😡
_ لج نمیکنم .... تو داری میگی واقعا دوسش داری ؟ منو میگم اره دوسش دارم ...... اقا ... مگه دوست داشتن عیبه ؟؟؟؟؟
+ یعنی من زن داداش دار میشم ؟ 😐 زود نیس ؟؟؟
_ فواد کجاش زوده ؟؟؟؟؟
+ چرا زن میگیری ؟؟ 😐
_ چون دختری بهتر از سمانه نمیتونم گیر بیارم ....
+ خب اونجوری بد میشه که
_ چیش بد میشه ؟
+ این که من مجرد باشم ... ولی تو متأهل باشی 😐
_ خب تو هم زن بگیر .... اونجوری خوب میشه ....
+ اخه زن خوب از کجا پیدا کنم ؟ 😐
_ بسپار به مامانت .... اون میتونه برات پیدا کنه 😂
+ خب .... دیگه چی ؟؟ 😐
_ الان مشکل تو چیه ؟؟؟
+ نمیخوام ازت جدا بشم 😐
_ مگه من زن بگیرم ... تورو فراموش میکنم ؟؟
+ اره .... فراموش میکنی ..😐😐
_ نمیکنم
+ میکنی
_ نمیکنم
+ میکنی
_ بابااااا ..... نمیکنم دیگههههه .... اصلا میام خونه بغلی رو میخرم ....خوبه ؟؟؟
+ خب منم زن میخوام ..😐
_ بزار یکم بگذره ... خودم برات ی زن خوب میگیرم ... باشه ؟
+ قول میدی ؟؟
_ قول میدم ....
#فواد
بعد از حرف زدنمون تازه یادم افتاد لباسامو عوض نکردم 😐
رفتم توی اتاقم و مشغول عوض کردن لباسام شدم .... دیدم خیلی خستم ... برای اینکه خستگیم در بره ، رفتم دوش بگیرم .... توی حموم فقط به حرفامون با حسین فکر میکردم .... یهو یاد اون دختره افتادم .... همونی که چشاش حس عجیبی داشت ..... از حموم اومدم بیرون و لباسام رو پوشیدم و روی تخت نشستم و مشغول چرخیدن توی سواحل اینستا شدم ....
🍁{ اینم از پارت ۳۳ .... منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#شبنم #رمان #ایوان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاصترین #عاشقانه #عشق #تکست_خاص #love #تکست_ناب #دخترونه #تنهایی
۲۸.۷k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.