فیک گتو سوگورو
فیک گتو سوگورو
-5- دیدم که یه خیمه ی بزرگ روی مدرسه ی جوجوتسو کشیده شده
گوجو برگشت و پشتش رو نگاه کرد.
گوجو: اوه...مثل اینکه یه اتفاقایی افتاده.
ا.ت: تو زودتر برو شاید به تو نیاز دارن
گوجو: باشه
گوجو سریع تلپورت کرد و منم رفتم سمت خیمه.
ا.ت تو ذهنش: اگه احتمالات من درست باشه...
کمی جلوتر رفتم و تونستم وارد خیمه بشم.
*بچه ها گومن اگه گیج میشید و نمی فهمید کدوم لاین زمانیه😭*
نزدیک یه ساعت در حال بررسی نوع ، اندازه و شعاع خیمه بودم و بعد شروع به حرکت کردم.
چند دقیقه داشتم داخل محوطه ی خیمه می گشتم تا اینکه یه صدا هوایی شنیدم.
درسته که وقت نکردم هیچ مبارزه ای کنم ولی بدم نبود که یذره تو کار دیگران سرک بکشم نه؟
رفتم پشت دیوار یکی از ساختمون های دور مدرسه و دیدم گوجو داره با یکی حرف میزنه.
هر چند فقط گوجو رو دیدم.
گوجو: باید به شوکو زنگ بزنم...نه؟
سرشو برگردوند و منم سریع پشت دیوار قایم شدم.
برای چی به شوکو زنگ بزنه؟ کسی رو کشته مگه؟
سریع دور شدم و از خیمه خارج شدم.
باید برم پیش شوکو تا ببینم گوجو کی رو تحویلش میده!
رسیدم به دفتر کار شوکو و در زدم.
شوکو: *اروم* اهههه احتمالا یکی از مدیر ها و موسس های پیر مدرسس...
شوکو: بیا تو
وقتی وارد شدم به وضوح تعجب رو توی چهرهاش دیدم. ولی بعد سریع باز همون شوکوی خونسرد شد...
شوکو: اوه ا.ت... فکر نمی کردم تورو ببینم
خندیدم و نشستم روی یه صندلی.
ا.ت: امروز قراره کلی جنازه کفن کنی
اینو گفتم چون میدونستم خود شوکو هم از شغلش خوشش نمیاد...
شوکو: *خندید* من فقط دکترم. جنازه هارو بررسی می کنم کفن نمی کنم.
ا.ت: یااااا حالا هرچی
منتظر بودم تا گوشیش زنگ بخوره... شنیدم که گتو حمله کرده بوده! اگه واقعی باشه... یعنی امکان داره گتو بیاد اینجا...؟
-5- دیدم که یه خیمه ی بزرگ روی مدرسه ی جوجوتسو کشیده شده
گوجو برگشت و پشتش رو نگاه کرد.
گوجو: اوه...مثل اینکه یه اتفاقایی افتاده.
ا.ت: تو زودتر برو شاید به تو نیاز دارن
گوجو: باشه
گوجو سریع تلپورت کرد و منم رفتم سمت خیمه.
ا.ت تو ذهنش: اگه احتمالات من درست باشه...
کمی جلوتر رفتم و تونستم وارد خیمه بشم.
*بچه ها گومن اگه گیج میشید و نمی فهمید کدوم لاین زمانیه😭*
نزدیک یه ساعت در حال بررسی نوع ، اندازه و شعاع خیمه بودم و بعد شروع به حرکت کردم.
چند دقیقه داشتم داخل محوطه ی خیمه می گشتم تا اینکه یه صدا هوایی شنیدم.
درسته که وقت نکردم هیچ مبارزه ای کنم ولی بدم نبود که یذره تو کار دیگران سرک بکشم نه؟
رفتم پشت دیوار یکی از ساختمون های دور مدرسه و دیدم گوجو داره با یکی حرف میزنه.
هر چند فقط گوجو رو دیدم.
گوجو: باید به شوکو زنگ بزنم...نه؟
سرشو برگردوند و منم سریع پشت دیوار قایم شدم.
برای چی به شوکو زنگ بزنه؟ کسی رو کشته مگه؟
سریع دور شدم و از خیمه خارج شدم.
باید برم پیش شوکو تا ببینم گوجو کی رو تحویلش میده!
رسیدم به دفتر کار شوکو و در زدم.
شوکو: *اروم* اهههه احتمالا یکی از مدیر ها و موسس های پیر مدرسس...
شوکو: بیا تو
وقتی وارد شدم به وضوح تعجب رو توی چهرهاش دیدم. ولی بعد سریع باز همون شوکوی خونسرد شد...
شوکو: اوه ا.ت... فکر نمی کردم تورو ببینم
خندیدم و نشستم روی یه صندلی.
ا.ت: امروز قراره کلی جنازه کفن کنی
اینو گفتم چون میدونستم خود شوکو هم از شغلش خوشش نمیاد...
شوکو: *خندید* من فقط دکترم. جنازه هارو بررسی می کنم کفن نمی کنم.
ا.ت: یااااا حالا هرچی
منتظر بودم تا گوشیش زنگ بخوره... شنیدم که گتو حمله کرده بوده! اگه واقعی باشه... یعنی امکان داره گتو بیاد اینجا...؟
۹.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.