سلطنت بی پایان پارت دوم
سلطنت بی پایان پارت دوم
فهمیدی فروشنده باترس گفت بله ارباب تهیونگ از اونجا رفت و سوار ماشینش شد۰🚘 من تو راه خونه بودم که دیدم نونهیا دم در خونس آمد پیشم گفت حالت خوبه گفتم آره چیزی نیست گفت دیگه دیر نیا خونه این وقت شب نمی بینی بیرون استاکرا هستن گفتم ببخشید بعددکه رفتیم خونه من کیک رو آماده کرده بودم و بهش کادو شو دادم گفتم تولدت مبارک تولدت مبارک باهم کیکو
خوردیم تهیونگ تو ماشین بود و داشت خونه منو نونهیا رو دید میزد به راننده گفت فردا به جونگکوک بگو که هواسش به اینا باشه نمی خوام که صدمه بینن🗡 فردا که شد نونهیا من بلند شودیم اون باید میرفت سر اداره پلیس منم باید میرفتم کافه رفتم صبحونه آماده کردم نونهیا از حمام در آمد صبحونه رو خوردیم بعد اون تا در کافه باهام آمد گفت جیسونگ مراقب خودت باشه اگه دیر آمدی یه نفرو میفرستم که باهات تا دم خونه بیاد گفتم باشه بعد بعلش کردم گفتم توبهترین دوست و دنیای بعد خداحافظی کردم اون سوار ماشین شود رفت من رفتم تو کافه گفتم سلام رئیس سلام داهیون بعد رفتم لباس کارمو پوشیدم چند نفر آمدن من داشتم نگاه میکردم اما تهیونگ نیومده بود گفتم ولش کن مگه باید هر روز بیاد در باز شد تهیونگ آمد تو و توجهی همیشه گیش نشست داهیون رفت تا بپرسه که چی میخوره من داشتم کافه گلاسه یه مشتری رو آماده میکردم که داهیون آمد گفت یه قهوه تلخ درست کن گفتم کی می خواد داهیون گفت همون پسر موفرفری گفتم باشه بعد گلاسه قهوه رو آماده کردم داهیون برده بعد من رفتم بیرون هوا بخوریم داهیون دوتا نسکافه آورد باهم خوردیم تهیونگ داشت از پنچره نگاه میکرد و اعصبانی شده بود منو داهیون داشتم درباره یه چیزی میخندیدم داهیون پسره خیلی آرومی بود و همیشه باهام شوخی میکرد بهش گفتم دیگه بریم خیلی نسکافه چسبید من رفتیم تو آشپز خونه دیدم تهیونگ
خیلی اعصبانی شده بود بهم نگاه کرد من با تعجب بهش نگاه کردم داهیون رفت تا قهوه شو برداره که تهیونگ گفت یه کیک شکلاتی داهیون ترسید گفتم بله دیگه چیزی میل ندارید تهیونگ گفت نه😠 داهیون داست دستش میلرزید که من آمدم پیشش گفتم بده من
بعد به تهیونگ نگاه کردم گفتم چه
فهمیدی فروشنده باترس گفت بله ارباب تهیونگ از اونجا رفت و سوار ماشینش شد۰🚘 من تو راه خونه بودم که دیدم نونهیا دم در خونس آمد پیشم گفت حالت خوبه گفتم آره چیزی نیست گفت دیگه دیر نیا خونه این وقت شب نمی بینی بیرون استاکرا هستن گفتم ببخشید بعددکه رفتیم خونه من کیک رو آماده کرده بودم و بهش کادو شو دادم گفتم تولدت مبارک تولدت مبارک باهم کیکو
خوردیم تهیونگ تو ماشین بود و داشت خونه منو نونهیا رو دید میزد به راننده گفت فردا به جونگکوک بگو که هواسش به اینا باشه نمی خوام که صدمه بینن🗡 فردا که شد نونهیا من بلند شودیم اون باید میرفت سر اداره پلیس منم باید میرفتم کافه رفتم صبحونه آماده کردم نونهیا از حمام در آمد صبحونه رو خوردیم بعد اون تا در کافه باهام آمد گفت جیسونگ مراقب خودت باشه اگه دیر آمدی یه نفرو میفرستم که باهات تا دم خونه بیاد گفتم باشه بعد بعلش کردم گفتم توبهترین دوست و دنیای بعد خداحافظی کردم اون سوار ماشین شود رفت من رفتم تو کافه گفتم سلام رئیس سلام داهیون بعد رفتم لباس کارمو پوشیدم چند نفر آمدن من داشتم نگاه میکردم اما تهیونگ نیومده بود گفتم ولش کن مگه باید هر روز بیاد در باز شد تهیونگ آمد تو و توجهی همیشه گیش نشست داهیون رفت تا بپرسه که چی میخوره من داشتم کافه گلاسه یه مشتری رو آماده میکردم که داهیون آمد گفت یه قهوه تلخ درست کن گفتم کی می خواد داهیون گفت همون پسر موفرفری گفتم باشه بعد گلاسه قهوه رو آماده کردم داهیون برده بعد من رفتم بیرون هوا بخوریم داهیون دوتا نسکافه آورد باهم خوردیم تهیونگ داشت از پنچره نگاه میکرد و اعصبانی شده بود منو داهیون داشتم درباره یه چیزی میخندیدم داهیون پسره خیلی آرومی بود و همیشه باهام شوخی میکرد بهش گفتم دیگه بریم خیلی نسکافه چسبید من رفتیم تو آشپز خونه دیدم تهیونگ
خیلی اعصبانی شده بود بهم نگاه کرد من با تعجب بهش نگاه کردم داهیون رفت تا قهوه شو برداره که تهیونگ گفت یه کیک شکلاتی داهیون ترسید گفتم بله دیگه چیزی میل ندارید تهیونگ گفت نه😠 داهیون داست دستش میلرزید که من آمدم پیشش گفتم بده من
بعد به تهیونگ نگاه کردم گفتم چه
۹.۷k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.