*اسم فیک:𝑠𝑡𝑎𝑟 𝑐𝑟𝑜𝑠𝑠𝑒𝑑 𝑙𝑜𝑣𝑒
*اسمفیک:𝑠𝑡𝑎𝑟 𝑐𝑟𝑜𝑠𝑠𝑒𝑑 𝑙𝑜𝑣𝑒
پآرت:4
نویسنده:kim jk
*این پیر زن مهربون بعد از 2 سال بلاخره در مغازه قدیمی اش رو باز کرده بود.. این کار رو بخاطر تهیونگ انجام داده بود..
تهیونگ اولین دستیارش بعد از 49 سال بود..
ته بعد از خوردن دمنوش از جاش بلند شد و به سمت خانم مین رفت
ته:بابت دمنوش ممنونم خانم
مین:نوش جونت عزیزم
ته:شما برید استراحت کنید من بقیه کار هارو انجام میدم خانم مین
مین:باشه پسرم
به ارومی به سمت صندلی چوبی رفت و ژاکت مخملی قهوه ایی رنگش رو به تن کرد و نشست
هوا خیلی سرد بود.. این پیر زن جونی تو بدن نداشت هر لحظه به مریضی نزدیک تر میشد
مین:راستی پسرم یه کت کوتاه و مخملی برات بافتم..
ته:ممنونم خانم مین.. شما بهترینید..
مین:بیا تنت کن عزیزدلم
ته ژاکت رو از دست خانم مین گرفت و به تن کرد خیلی زیبا به تنش نشسته بود
ته:واقعا زیباست ممنونم ازتون خانم
مین:خیلی بهت میاد.. مثل پرنسس ها شدی پسر..
ته:سلیقه شماس دیگه..
..
بعد از دانشگاه یک سره به خونه رفته بود ..
وارد شد و با خالی بودن خونه روبه رو شده بود..
درسته پدر و مادرش این لطف رو در حقش کرده بودن و ازادش گذاشته بودن.. اما هیچ وقت بهش اهمیت نمیدادن.. همیشه تنها بود.. نه خاهری نه برادری.. همیشه سر کار بودن و به تنهایی پسرشون اهمیت نمیدادن
فکر میکردن اینطوری پسرشون راحت تره اما نمیدونستن این پسر هم نیاز به همدم داره..
اما دیگه عادت کرده بود..
وارد اتاق کوچیک و بهم ریخته اش شد..
باز هم اتاقش مثل همیشه شلوغ بود. .
کسی نبود که براش مرتب کنه.. انگار وظیفه خودش بود*
پآرت:4
نویسنده:kim jk
*این پیر زن مهربون بعد از 2 سال بلاخره در مغازه قدیمی اش رو باز کرده بود.. این کار رو بخاطر تهیونگ انجام داده بود..
تهیونگ اولین دستیارش بعد از 49 سال بود..
ته بعد از خوردن دمنوش از جاش بلند شد و به سمت خانم مین رفت
ته:بابت دمنوش ممنونم خانم
مین:نوش جونت عزیزم
ته:شما برید استراحت کنید من بقیه کار هارو انجام میدم خانم مین
مین:باشه پسرم
به ارومی به سمت صندلی چوبی رفت و ژاکت مخملی قهوه ایی رنگش رو به تن کرد و نشست
هوا خیلی سرد بود.. این پیر زن جونی تو بدن نداشت هر لحظه به مریضی نزدیک تر میشد
مین:راستی پسرم یه کت کوتاه و مخملی برات بافتم..
ته:ممنونم خانم مین.. شما بهترینید..
مین:بیا تنت کن عزیزدلم
ته ژاکت رو از دست خانم مین گرفت و به تن کرد خیلی زیبا به تنش نشسته بود
ته:واقعا زیباست ممنونم ازتون خانم
مین:خیلی بهت میاد.. مثل پرنسس ها شدی پسر..
ته:سلیقه شماس دیگه..
..
بعد از دانشگاه یک سره به خونه رفته بود ..
وارد شد و با خالی بودن خونه روبه رو شده بود..
درسته پدر و مادرش این لطف رو در حقش کرده بودن و ازادش گذاشته بودن.. اما هیچ وقت بهش اهمیت نمیدادن.. همیشه تنها بود.. نه خاهری نه برادری.. همیشه سر کار بودن و به تنهایی پسرشون اهمیت نمیدادن
فکر میکردن اینطوری پسرشون راحت تره اما نمیدونستن این پسر هم نیاز به همدم داره..
اما دیگه عادت کرده بود..
وارد اتاق کوچیک و بهم ریخته اش شد..
باز هم اتاقش مثل همیشه شلوغ بود. .
کسی نبود که براش مرتب کنه.. انگار وظیفه خودش بود*
۱.۰k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.