عضو افتخاری پارت ۵۳ پارت آخر 😢😭😢

#عضو_افتخاری
#پارت_53 پارت اخر😭🙃💜


بالاخره رسیدیم به مراسم تسا و هاردین رفتن تو جا شون نشستن با ورود ما آرمیا جیغ و سوت کشیدن و بمب آرمیاشونو روشن کردن

دست تهیونگ و گرفتمو رفتیم رو سکو و بعد از چند مین بله رو دادم و....( خودتون تصور کنید)




(چهار سال بعد)

چهار سال گذشته و الان منو تهیونگ یه دختر بچه چهار ساله داریم

زندگی خوب و آرومی داریم راستی بقیه پسرا هم قرار میزارن هر کدومشون یه دوست دختر خوشگل دارن البته جین ازدواج کرده و الان داریم میریم خونشون مهمونی

کوکی هم یک دل نه صد دل عاشق صوفیا( دوستم) شده و باهم قرار میزارن و منو صوفیا یه جورایی جاری محسوب میشیم


اسم دخترمون سوزان هست
تهیونگ سوزان و بغل کرده بود اومد اتاق سوزان دم گوش تهیونگ جوری که من نشنوم گفت:بابا دیدی گفتم مامان با فس فس حاضر میشه

تهیونگم مثل خودش :اره بابا راست گفتی نوچ نوچ


_هی برین بیرون بزارین حاضر شم

خلاصه رفتن بیرون و منم حاضر شدم و رفتم پایین

سوزان هیچیش به من نرفته و کپ تهیونگه.
رفتم پارکینگ که سوزان نشسته بود تو ماشین و تهیونگ بیرون از ماشین بود

تهیونگ:دوست دارم
_من بیشتر

...
پایان

💜امیدوارم از رمان لذت برده باشین و اگر کم و کسری داشت به بزرگی خودتون ببخشید🙃🙏💜
دیدگاه ها (۰)

بچها ۱۴ روز دیگه تولد لیسا عضو بلک پینک هست

#RM #نامجون #آر_اِم

عضو افتخاری پارت ۵۲

عضو افتخاری پارت ۵۱

دوپارتی تهیونگ part1موقعیت:روز تولد ات تهیونگ:ات لباساتو بپو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط