با کلمات بسیاری زیسته ام

با کلمات بسیاری زیسته ام
کلماتی چون پدر
نان
رنج
وزمین
امروز
در آستانه فراز وفرود
واژه ای می شنوم
که زبانم
ومشتم
وخشمم را بر می انگیزد
تا پیراهن سفیدم را
به خون در کشم
و او آزادیست

چون به فریادش می کشم
واژگانی چون
گلوله وآتش
وچوبه های دار را می شنوم
برخاستن را
وایستاده مردن
با خونی که فرو می چکد
وگلوله ای که می سوزاند جانم را

چه دیر
چه دیرهنگام
با تو درآمیختم ای آزادی
وتو
چه زود
مرا در آغوش کشیدی
#موسی_افتخاری
دیدگاه ها (۱)

بر تاکهاخوشه ها خشکیده اندوپیاله های بی شرابخاک میخورنددر می...

من با تمام سارهابا چشمه سارهابا بیشه زارهاسخن گفته امبا تمام...

آخرین پرندگان به پرواز درآمدندتا آزادی میراث گذشتگان باشدگلو...

شعله می کشی در جانمدر زبانمدر مشتمآهای آزادیاماخون میچکد از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط