خون آشام من
خون آشام من
My vampire
Part 2
ویو ات
بعد از آوردن کتاب بهش نگاه کردم کلی نقشه و شکل های عجیب و غریب بود مثل شیطان و نقاشی های خیلی عجیب وقتی بهشون نگاه کردم یه حسی بدی بهشون داشتم وقتی داشتم همینجوری به کتاب نگاه میکردم یه شکل خیلی ترسناک و با نوشته دیدم شکل یه هیولا با چشمای خونی و دندون های خونی بود نوشته بود ( هیچکس منو پیدا نمیکنه مگر اینکه خودم تصمیم بگیرم پیداش کنم)
ات: این کتاب از کجا اومده توی خونهی تو
لارا: قبل از من یه کسی اینجا زندگی میکرد فکر کنم مال اون هست
ات: من یه فکری دارم
لارا: چه فکری
ات: مگه نمیخواستیم بریم مسافرت خب میتونیم به همین جنگلی که تو نقشه هست بریم
لارا: اوووو فکر خوبیه ولی من یکم میترسم
ات: ترسو نترس بیا بریم
لارا: باشه
ات: همین شب میریم باش من میرم خونه ی خودم وسایلمو جمع میکنم تو هم جمع کن شب میام با همدیگه میریم
لارا: باشه
ات: میشه این کتاب رو ببرم خونه
لارا: آره ببر
کتاب رو برداشتم رفتم سوار ماشین شدم روشنش کردم رفتم سمت خونهی خودم ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم رفتم خونه درو باز کردم روی مبل نشستم دوباره به کتاب نگاه کردم
ات: چرا اینطوری میشم هوووف
بلند شدم رفتم اتاق چمدونمو جمع کردم پایین بردم جلوی تلویزیون نشستم روشنش کردم به فیلم نگاه کردم بعد از چند ساعت بلند شدم رفتم آشپزخانه میوه خوردم چمدونمو برداشتم بردم گذاشتم تو ماشین سوار ماشین شدم رفتم سمت خونهی لارا بعد از چند مین رسیدم جلوی خونه اش دیدم جلوی خونه وایساده پیاده شدم چمدونشو گذاشتم تو ماشین سوار شدیم رفتیم
لارا: ات
ات: هوم
لارا: من یه حسی خیلی بدی دارم
ات: میگذره اگه بخوایی میتونی بخوابی
لارا: نه خوابم نمیاد
ات: باش
نقشه رو برداشتم گذاشتم روی فرمون طبق نقشه رفتم یکم بعد دیدم لارا خوابه تا صبح رانندگی کردم یهو ماشین وایساد پیاده شدم رفتم به ماشین نگاه کنم دیدم لاستیک ماشین سوراخ شدن رفتم لارا رو بیدار کردم
ات: بیدار شو
لارا: رسیدیم
ات خیلی کم مونده بودیم ولی ماشین پنچر شده
لارا: چیکار کنیم الان
ات : کم مونده پیاده میریم
ادامه دارد...
My vampire
Part 2
ویو ات
بعد از آوردن کتاب بهش نگاه کردم کلی نقشه و شکل های عجیب و غریب بود مثل شیطان و نقاشی های خیلی عجیب وقتی بهشون نگاه کردم یه حسی بدی بهشون داشتم وقتی داشتم همینجوری به کتاب نگاه میکردم یه شکل خیلی ترسناک و با نوشته دیدم شکل یه هیولا با چشمای خونی و دندون های خونی بود نوشته بود ( هیچکس منو پیدا نمیکنه مگر اینکه خودم تصمیم بگیرم پیداش کنم)
ات: این کتاب از کجا اومده توی خونهی تو
لارا: قبل از من یه کسی اینجا زندگی میکرد فکر کنم مال اون هست
ات: من یه فکری دارم
لارا: چه فکری
ات: مگه نمیخواستیم بریم مسافرت خب میتونیم به همین جنگلی که تو نقشه هست بریم
لارا: اوووو فکر خوبیه ولی من یکم میترسم
ات: ترسو نترس بیا بریم
لارا: باشه
ات: همین شب میریم باش من میرم خونه ی خودم وسایلمو جمع میکنم تو هم جمع کن شب میام با همدیگه میریم
لارا: باشه
ات: میشه این کتاب رو ببرم خونه
لارا: آره ببر
کتاب رو برداشتم رفتم سوار ماشین شدم روشنش کردم رفتم سمت خونهی خودم ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم رفتم خونه درو باز کردم روی مبل نشستم دوباره به کتاب نگاه کردم
ات: چرا اینطوری میشم هوووف
بلند شدم رفتم اتاق چمدونمو جمع کردم پایین بردم جلوی تلویزیون نشستم روشنش کردم به فیلم نگاه کردم بعد از چند ساعت بلند شدم رفتم آشپزخانه میوه خوردم چمدونمو برداشتم بردم گذاشتم تو ماشین سوار ماشین شدم رفتم سمت خونهی لارا بعد از چند مین رسیدم جلوی خونه اش دیدم جلوی خونه وایساده پیاده شدم چمدونشو گذاشتم تو ماشین سوار شدیم رفتیم
لارا: ات
ات: هوم
لارا: من یه حسی خیلی بدی دارم
ات: میگذره اگه بخوایی میتونی بخوابی
لارا: نه خوابم نمیاد
ات: باش
نقشه رو برداشتم گذاشتم روی فرمون طبق نقشه رفتم یکم بعد دیدم لارا خوابه تا صبح رانندگی کردم یهو ماشین وایساد پیاده شدم رفتم به ماشین نگاه کنم دیدم لاستیک ماشین سوراخ شدن رفتم لارا رو بیدار کردم
ات: بیدار شو
لارا: رسیدیم
ات خیلی کم مونده بودیم ولی ماشین پنچر شده
لارا: چیکار کنیم الان
ات : کم مونده پیاده میریم
ادامه دارد...
- ۱۷.۴k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط