خون آشام من
خون آشام من
My vampire
Part 3
ویو ات
با لارا چمدونمونو برداشتم به راه ادامه دادیم بعد از چند ساعت تو راه طوفان شد بزور رفتیم یهو یه قلعه ی بزرگ و قدیمی دیدیم در چند قدیمی باشه خیلی خوشگل بود رفتیم جلو درو باز کردیم خالی بود هیچکس نبود یه قلعه ی خیلی بزرگ چرا نباید توش کسی نباشه
لارا: اینجا خیلی خوشگله ولی زیادی قدیمی
ات: اوهوم بیا بریم داخل
رفتیم داخل یه میز بزرگ وسط خونه بود کلی مبل های سلطنتی بود و اونجاش اینجا چرا اینقدر تمیز هست هر چه جلوتر میرفتیم خوشگل تر میشد از پله ها بالا رفتم در اتاقو باز کردم یه تخت بزرگ بود اتاق با تم سیاه و قرمز بود روی تخت دراز کشیدم
ات: این خیلی بزرگه و خیلیم نرم آدم دلش میخواد تا صبح بخوابه اینجا
لارا: ات منم یه اتاق پیدا کردم خیلی خوشگله بیا نگاه
رفتم به اتاق نگاه کردم اینم بزرگ بود ولی تنها با تم سیاه بود انگار کسی اینجا زندگی میکنه
ات: لارا شام درست کن منم لباسامونو بزارم تو کمد
لارا سرشو تکون داد رفت منم رفتم اتاق خواستم لباسامو بزارم تو کمد ولی داخل کمد کلی لباس بود با تعجب به لباس ها نگاه کردم بعدش لباسامو چیدم تو کمد یهو صدای یه چیزی اومد از یه گوشه ی اتاق اومد بلند شدم که برم یهو لارا صدام زد
..
لارا: ات بیا شام آماده ست
ات: اومدم اومدم
سریع رفتم پایین روی صندلی نشستم لارا غذا ها رو آورد شروع کردم به خوردن غذا بعد از خوردن غذا یکم حرف زدیم یه فیلم دیدیم بعد از چند ساعت بلند شدم
ات: شب بخیر
لارا: شب بخیر خانوم خانوما وایسا با هم دیگه بریم
با لارا تا بالا رفتیم لارا رفت اتاق خودش منم رفتم اتاقی که برای خودم انتخاب کرده بودم روی تخت دراز کشیدم یه حس عجیبی داشتم خواستم چشامو ببندم که یهو دوباره اون صدا اومد ایندفعه نرفتم صدای یهو تغییر کرد
.. : اینجا جایی برای خوابیدن خوب نیست انسان کوچولو
سرمو با ترس برگردوندم با دیدن صورتش از تخت افتادم زمین
ادامه دارد...
My vampire
Part 3
ویو ات
با لارا چمدونمونو برداشتم به راه ادامه دادیم بعد از چند ساعت تو راه طوفان شد بزور رفتیم یهو یه قلعه ی بزرگ و قدیمی دیدیم در چند قدیمی باشه خیلی خوشگل بود رفتیم جلو درو باز کردیم خالی بود هیچکس نبود یه قلعه ی خیلی بزرگ چرا نباید توش کسی نباشه
لارا: اینجا خیلی خوشگله ولی زیادی قدیمی
ات: اوهوم بیا بریم داخل
رفتیم داخل یه میز بزرگ وسط خونه بود کلی مبل های سلطنتی بود و اونجاش اینجا چرا اینقدر تمیز هست هر چه جلوتر میرفتیم خوشگل تر میشد از پله ها بالا رفتم در اتاقو باز کردم یه تخت بزرگ بود اتاق با تم سیاه و قرمز بود روی تخت دراز کشیدم
ات: این خیلی بزرگه و خیلیم نرم آدم دلش میخواد تا صبح بخوابه اینجا
لارا: ات منم یه اتاق پیدا کردم خیلی خوشگله بیا نگاه
رفتم به اتاق نگاه کردم اینم بزرگ بود ولی تنها با تم سیاه بود انگار کسی اینجا زندگی میکنه
ات: لارا شام درست کن منم لباسامونو بزارم تو کمد
لارا سرشو تکون داد رفت منم رفتم اتاق خواستم لباسامو بزارم تو کمد ولی داخل کمد کلی لباس بود با تعجب به لباس ها نگاه کردم بعدش لباسامو چیدم تو کمد یهو صدای یه چیزی اومد از یه گوشه ی اتاق اومد بلند شدم که برم یهو لارا صدام زد
..
لارا: ات بیا شام آماده ست
ات: اومدم اومدم
سریع رفتم پایین روی صندلی نشستم لارا غذا ها رو آورد شروع کردم به خوردن غذا بعد از خوردن غذا یکم حرف زدیم یه فیلم دیدیم بعد از چند ساعت بلند شدم
ات: شب بخیر
لارا: شب بخیر خانوم خانوما وایسا با هم دیگه بریم
با لارا تا بالا رفتیم لارا رفت اتاق خودش منم رفتم اتاقی که برای خودم انتخاب کرده بودم روی تخت دراز کشیدم یه حس عجیبی داشتم خواستم چشامو ببندم که یهو دوباره اون صدا اومد ایندفعه نرفتم صدای یهو تغییر کرد
.. : اینجا جایی برای خوابیدن خوب نیست انسان کوچولو
سرمو با ترس برگردوندم با دیدن صورتش از تخت افتادم زمین
ادامه دارد...
- ۱۸.۴k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط