خون آشام من
خون آشام من
My vampire 🦇
Part 4
ویو ات
با دیدن صورتش از تخت افتادم زمین دهنش کاملا خونی بوده دستاش هم همینطور چشماش قرمز شده بود شبیه عکس های همون کتاب بود خواستم بلند شم برم یهو از پام گرفت کشید پایین
جونگ کوک: بهت گفتم که نمیتونی از اینجا بری حالا یا ساکت میشی هر کاری که میگم رو انجام میدی یا هم میکشمت انسان کوچولو
ات: ب.ب.ا.شه
کوک: نشنیدم هااااا
ات: باشه
کوک: آفرین حالا برو چون گشنه نیستم ولت کردم و گرنه میخوردمت و یادت نره نمیتونی از اینجا فرار کنی اگه فرار هم کنی پیدات میکنم چون هیچکس نمیتونه از دست من فرار کنه
با ترس رفتم بیرون رفتم اتاق لارا دیدم هنوز خوابه رفتم پایین سالن روی مبل نشستم از پنجره به بیرون نگاه کردم
ات: فکر کنم اینجا گیر کردیم
داشتم با خودم حرف میزدم یهو در باز شد یه مرد شبیه اون یکی اومد داخل تو دستش چند پاکت داشت که ازش خون میچکید با ترس پشت دیوار قایم شدم دهنمو گرفتم آروم گریه کردم
جیمین: بیا بیرون فکر نکن تو رو ندیدم من همچی رو حس میکنم
نتونستم از جام تکون بخورم پاهام انگار با چسپ چسبیده بود به زمین
جیمین: یا خودتو زدی به احمقی یا هم داری شجاع باری در میاری گفتم بیا بیرون
آروم رفتم جلو از پشت دیوار اومدم بیرون بهش نگاه کردم
جیمین: یه انسان کوچولو اینجا چیکار میکنه میدونی اینجا کجاست و اگه اینجا باشی چی میشه
ات: آره میدونم
جیمین: اوووووو حرف زدی فکر کردم زبون نداری
اومد جلو رفتم عقب یهو خوردم به دیوار اومد جلو بین دیوار و جیمین گیر کردم با دستای خونیش روی گونه ام کشید
جیمین: تا آخر عمرت اینجا میمونی اینجا گیر کردی برای همیشه اشکات خیلی خوشگله میخوام تا آخرش به اشکات نگاه کنم مطمئنم خونت هم شیرین هست دارم به این فکر میکنم بکشمت یا زنده نگه دارمت
رفت عقب از پله ها رفت بالا یکم اونجا وایسادم سریع رفتم بالا سمت اتاق لارا
جیمین: اینم انگار دوستت هست آره دو تا انسان کوچولو فکر کنم اول باید اینو بکشم
ات:نه بهش دست نزن
My vampire 🦇
Part 4
ویو ات
با دیدن صورتش از تخت افتادم زمین دهنش کاملا خونی بوده دستاش هم همینطور چشماش قرمز شده بود شبیه عکس های همون کتاب بود خواستم بلند شم برم یهو از پام گرفت کشید پایین
جونگ کوک: بهت گفتم که نمیتونی از اینجا بری حالا یا ساکت میشی هر کاری که میگم رو انجام میدی یا هم میکشمت انسان کوچولو
ات: ب.ب.ا.شه
کوک: نشنیدم هااااا
ات: باشه
کوک: آفرین حالا برو چون گشنه نیستم ولت کردم و گرنه میخوردمت و یادت نره نمیتونی از اینجا فرار کنی اگه فرار هم کنی پیدات میکنم چون هیچکس نمیتونه از دست من فرار کنه
با ترس رفتم بیرون رفتم اتاق لارا دیدم هنوز خوابه رفتم پایین سالن روی مبل نشستم از پنجره به بیرون نگاه کردم
ات: فکر کنم اینجا گیر کردیم
داشتم با خودم حرف میزدم یهو در باز شد یه مرد شبیه اون یکی اومد داخل تو دستش چند پاکت داشت که ازش خون میچکید با ترس پشت دیوار قایم شدم دهنمو گرفتم آروم گریه کردم
جیمین: بیا بیرون فکر نکن تو رو ندیدم من همچی رو حس میکنم
نتونستم از جام تکون بخورم پاهام انگار با چسپ چسبیده بود به زمین
جیمین: یا خودتو زدی به احمقی یا هم داری شجاع باری در میاری گفتم بیا بیرون
آروم رفتم جلو از پشت دیوار اومدم بیرون بهش نگاه کردم
جیمین: یه انسان کوچولو اینجا چیکار میکنه میدونی اینجا کجاست و اگه اینجا باشی چی میشه
ات: آره میدونم
جیمین: اوووووو حرف زدی فکر کردم زبون نداری
اومد جلو رفتم عقب یهو خوردم به دیوار اومد جلو بین دیوار و جیمین گیر کردم با دستای خونیش روی گونه ام کشید
جیمین: تا آخر عمرت اینجا میمونی اینجا گیر کردی برای همیشه اشکات خیلی خوشگله میخوام تا آخرش به اشکات نگاه کنم مطمئنم خونت هم شیرین هست دارم به این فکر میکنم بکشمت یا زنده نگه دارمت
رفت عقب از پله ها رفت بالا یکم اونجا وایسادم سریع رفتم بالا سمت اتاق لارا
جیمین: اینم انگار دوستت هست آره دو تا انسان کوچولو فکر کنم اول باید اینو بکشم
ات:نه بهش دست نزن
- ۱۱.۲k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط