چندپارتی(وقتی بخاطر یه اشتباه...)پارت2

#فیک
#استری_کیدز


چندپارتی(وقتی بخاطر یه اشتباه...)پارت2

-وقتی برمیگردم هیچ اثری ازتو نباید توی این خونه باشه...هرچی که متعلق به توئه رو ببر و ازخونه من گمشو برو بیرون...بزار خاطراتت تنها چیزایی باشن که توی ذهنم میمونن اینطوری تحملش آسون تره
کارای جدایی هم به زودی انجام میشه
سرت رو به دو طرف تکون دادی و با تمام وجود به گریه افتادی،به سمتش رفتی و جلوی پاهاش زانو زده روی زمین افتادی و با گریه لب زدی.
+نه مینهو...هق هق...خواهش میکنم...اینکارو بامن نکن هق هق...قول میدم توضیح بدم...هق هق...داری اشتباه میکنی باور کن هق...من کاری نکردم...هق هق...قسم میخورم
-همچی تموم شده ا/ت...انقدر الکی خودتو خرد نکن
دستگیره در رو پایین کشید و از خونه خارج شد و تورو توی امواج غم رها کرد،هق هق های تو توی تمام فضای خونه پیچیده بود؛هق هق میزدی و دستت رو روی قفسه سینه ات فشرده بودی.
{مینهو}
از خونه خارج شد و به سمت ماشینش حرکت کرد،دستگیره در رو کشید و وارد ماشین شد.استارت رو زد و ماشین شروع به حرکت کرد.گلوله های اشک دور چشمهاش حصار شده بودن اما غرورش مانع از جاری شدنشون میشد،تنها مقصدی که آرومش میکرد مکانی بود که تورو
برای اولین بار باهاش روبه رو کرد"رودخانه هان".بعد از 30 مین رانندگی بلاخره به مکان مورد نظرش رسید،ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و به طرف رودخانه دویید.کناره رودخانه ایستاد و با صدایی بلند فریاد کشید.
-چرااااااااااااااااااااااا...چرا بهم نشونش دادی؟...چرا باید اینجا میدیدمش؟...ازش متنفر نیستم...هنوزم دوسش دارم...هنوزم براش ضعف میکنم...اما چرا؟...چرا باید بهم خیانت میکرد؟...من که ازتموم جونم براش مایه گذاشتم...چرا اینطوری شد؟
اما صدای زنگ موبایلش اون رو به خودش آورد،تلفن رو روی گوشش گذاشت و گوش به حرفهای فرد پشت خط سپرد.
×همه اون عکس و فیلما پاپوش بودن آقای لی...تو اون عشقت رو با چندتا عکس فروختی...ولی الان بهتره بری خونه چون مرگ خانومت نزدیکه
-چـ...چی؟.یعنی چی؟...چی داری میگی...الو الو...عو/ضی جواب بده
اما تماس قطع شده بود،گیج شده بود وناچار به طرف ماشین حمله ور شد.
***
لباس سفیدرنگ توی دستهات رو هم توی آتیشی که روشن کرده بودی پرت کردی،هرلحظه بیشتر و بیشتر شعله ور میشد و اشیاء و عکس هارو درون خودش محو میکرد؛شاهد تک تک لحظاتی بودی که چطور تمام وسایل و خاطراتت توی آتیش میسوزن؛اشکهات آروم از کناره
چشمت سرازیر میشدن اما تو اصلا اهمیتی نمیدادی،نفس سردی بیرون دادی و به طرف لبه پشت بام قدم برداشتی اما صدایی آشنا مانع این کار شد.
-همونجا وایسا ا/تتتتتتتتتتت...تکون نخور
پوزخند تلخی زدی و به سمتش برگشتی و کلمات رو توی صورتش پرت کردی.
+بهم گفتی تمام وسایل و خودم رو ازجلوی چشمات دور کنم..خب منم دارم همینکار رو میکنم...نگاهش کن...آتیش قشنگیه نه؟
دیدگاه ها (۲)

چندپارتی(وقتی بخاطر یه اشتباه...)پارت3{آخر}

تکپارتی(وقتی سربه سرش میزاری و...)

چندپارتی(وقتی بخاطر یه اشتباه...)پارت1

felix

hyunjin

hyunjin

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط