سناریو تهیونگ //به عنوان برادرت
سناریو تهیونگ //به عنوان برادرت
ا.ت « با رفتن تهیونگ آروم چشمامو باز کردم... یه مدت بود که سیگار میکشیدم و اگه اون میفهمید قطعا خون به پا میکرد... از کشوی کنار تختم پاکت سیگار رو برداشتم و برای اینکه دود نیاد داخل رفتم توی تراس ... با فندک سیگارم رو روشن کردم و یه پک زدم... قبلا نفسم بند میومد اما الان بهش عادت کرده بودم... با شنیدن صدای تانی به خودم اومدم .. رفتم براش غذا گذاشتم و یه کم باهاش بازی کردم... ته تا شب نمیومد برای همین تصمیم گرفتم یه تار دیگه سیگار بکشم... اما همین که رفتم داخل تراس و سیگار رو روشن کردم صدای در اومد و بعدش با شنیدن صدای پارس تانی فهمیدم تهیونگ برگشته هول کردم و سیگار رو انداختم پایین و اومدم داخل... لبخند فیکی زدم... عه ته مگه کار نداشتی؟
تهیونگ « کارام رو زود انجام دادم بیام تو و تانی رو ببرم گردش... راستی حواسم بهت هستاااا.. اصلا بغلم نمیکنی... وایسا یه لحظه ببینم این بوی چیه؟
ا.ت « بو؟ بویی نمیاد...
تهیونگ « خودتی ا.ت... بدش من
ا.ت « چیو بدم؟
تهیونگ « سیگار و فندک
ا.ت « ته
تهیونگ « گفتم فندک رو بده ا.ت زودددددد
ا.ت « با دادی که کشید ترسیدم و سیگار و فندک رو دادم دستش... از صدای نفس هاش مشخصه عصبیه... دستی توی موهاش کرد و گفت
تهیونگ « چرا؟؟ چرا ا.ت ؟ تو هم؟ تو هنوز به سن قانونی نرسیدی میفهمی؟؟؟؟ چی برات کم گذاشتم بگو دیگه
ا.ت « ته هق ببخشید . ..
تهیونگ « چشمامو روی هم گذاشتم تا عصبانیتم کم بشه ... ناخواسته باعث شده بودم اشک ا.ت در بیاد اما خودشم مقصر بود.... کشیدمش توی بغلم و موهاشو نوازش کردم
ا.ت « ببخشید داداشی... قول میدم دیگه تکرار نشه
تهیونگ « آفرین دختر خوب... خودت میدونی تو تنها کسی هستی که توی این دنیا دارم پس حق نداری به خودت آسیب بزنی... الانم پاشو برو اماده شو بریم گردش
ا.ت « جیغغغغغ... عاشقتم بهترین برادر دنیااااا
تهیونگ « زبون نریز... گوشیتو بده
ا.ت « هان؟
تهیونگ « تنبیه سیگار کشیدنته... فعلا گوشیت پیش من میمونه سرکار خانم
ا.ت « تروخدا
تهیونگ « خودتو شبیه گربه ها نکن... خیلی خب بریم
ا.ت « لباسم رو عوض کردم و شاد و شنگول همراه ته رفتیم بیرون... و خب ته کلی نصیحتم کرد و مجبورم کرد گوشیم رو تحویل بدم اما اینکه میدیدم اینقدر مراقب منه باعث میشد قند رو دلم آب بشه
ا.ت « با رفتن تهیونگ آروم چشمامو باز کردم... یه مدت بود که سیگار میکشیدم و اگه اون میفهمید قطعا خون به پا میکرد... از کشوی کنار تختم پاکت سیگار رو برداشتم و برای اینکه دود نیاد داخل رفتم توی تراس ... با فندک سیگارم رو روشن کردم و یه پک زدم... قبلا نفسم بند میومد اما الان بهش عادت کرده بودم... با شنیدن صدای تانی به خودم اومدم .. رفتم براش غذا گذاشتم و یه کم باهاش بازی کردم... ته تا شب نمیومد برای همین تصمیم گرفتم یه تار دیگه سیگار بکشم... اما همین که رفتم داخل تراس و سیگار رو روشن کردم صدای در اومد و بعدش با شنیدن صدای پارس تانی فهمیدم تهیونگ برگشته هول کردم و سیگار رو انداختم پایین و اومدم داخل... لبخند فیکی زدم... عه ته مگه کار نداشتی؟
تهیونگ « کارام رو زود انجام دادم بیام تو و تانی رو ببرم گردش... راستی حواسم بهت هستاااا.. اصلا بغلم نمیکنی... وایسا یه لحظه ببینم این بوی چیه؟
ا.ت « بو؟ بویی نمیاد...
تهیونگ « خودتی ا.ت... بدش من
ا.ت « چیو بدم؟
تهیونگ « سیگار و فندک
ا.ت « ته
تهیونگ « گفتم فندک رو بده ا.ت زودددددد
ا.ت « با دادی که کشید ترسیدم و سیگار و فندک رو دادم دستش... از صدای نفس هاش مشخصه عصبیه... دستی توی موهاش کرد و گفت
تهیونگ « چرا؟؟ چرا ا.ت ؟ تو هم؟ تو هنوز به سن قانونی نرسیدی میفهمی؟؟؟؟ چی برات کم گذاشتم بگو دیگه
ا.ت « ته هق ببخشید . ..
تهیونگ « چشمامو روی هم گذاشتم تا عصبانیتم کم بشه ... ناخواسته باعث شده بودم اشک ا.ت در بیاد اما خودشم مقصر بود.... کشیدمش توی بغلم و موهاشو نوازش کردم
ا.ت « ببخشید داداشی... قول میدم دیگه تکرار نشه
تهیونگ « آفرین دختر خوب... خودت میدونی تو تنها کسی هستی که توی این دنیا دارم پس حق نداری به خودت آسیب بزنی... الانم پاشو برو اماده شو بریم گردش
ا.ت « جیغغغغغ... عاشقتم بهترین برادر دنیااااا
تهیونگ « زبون نریز... گوشیتو بده
ا.ت « هان؟
تهیونگ « تنبیه سیگار کشیدنته... فعلا گوشیت پیش من میمونه سرکار خانم
ا.ت « تروخدا
تهیونگ « خودتو شبیه گربه ها نکن... خیلی خب بریم
ا.ت « لباسم رو عوض کردم و شاد و شنگول همراه ته رفتیم بیرون... و خب ته کلی نصیحتم کرد و مجبورم کرد گوشیم رو تحویل بدم اما اینکه میدیدم اینقدر مراقب منه باعث میشد قند رو دلم آب بشه
۱۵۹.۲k
۲۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.