★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت ۱۹..
+یونگی کجاست؟!
جیمین از تاعو پرسید.
تاعو: بزودی میرسن آقا
+لازم نیست آقا صدام کنی!
تاعو: آقا دستور اربابه متاسفم
تاعو گفت و تعظیم کوتاهی کرد.
_متاسفم که دیر کردم بانی
جیمین نگاهی به پشتش کرد و یونگی رو دید که به طرفش میومد.
+ایرادی نداره
جیمین با لبخند گفت.
یونگی نگاهی به پشت جیمین انداخت و وقتی تاعو رو دید حالت چهره شو عوض کرد.
_اتفاقی که نیافتاد؟
تاعو: نه قربان همه چیز اوکی بود
تاعو گفت و تعظیمی کرد .
یونگی دست جیمین رو گرفت و دوتایی سمت ماشین رفتن.
***
+میشه یه چیزی بگم؟
جیمین دوش گرفته بود و کنار یونگی دراز کشیده بود.
_چی شده بانی ؟
یونگی خودشو روی تخت بالا کشید و جیمینو روی پاش نشوند.
جیمین وقتی چشمای عمیق و چهره جوابشو دید خجالت کشید و روشو اونور کرد.
+من ازت خوشم می... نه من عاشقتم یونگی.
جیمین با صدای آرومی گفت ولی یونگی شنید ، جیمین هنوزم به چشمای یونگی نگاه نمیکرد چون میترسید رد بشه، یونگی لبخندی زد.
_اوه اوکی
یکم سر به سر گذاشتن بانیش اشکالی نداشت، داشت؟
اگر از یونگی میپرسیدی حیمینو دوست داری یا نه مسلما جوابش اره میبود.
اون جیمینو بیشتر از حدی که دوسش داشت، دوسش داشت.
+فقط اوکی؟! ینی یونگی جیمینی رو دوست نداره؟
چشمای قشنگ جیمین پر از اشک بودن.
کاملا آماده گریه کردن بود که یونگی لباشو بوسید.
_معلومه که منم عاشقتم بانی!
جیمین از اینکه یونگی سر به سرش گذاشته بود واقعا گریه اش گرفته بود.نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه و یونگی یه لحظه وحشت کرد.
_ه-هی متاسفم گریه نکن!
_جیمین من تو رو دوست دارم و داشتم حتی قبل از اینکه تو بفهمی منو دوست داری.
بالاخره یونگی موفق شد جیمینو آروم کنه.
ادامه دارد...
حمایت فراموش نشه فسقلیااا❤️😌
پارت ۱۹..
+یونگی کجاست؟!
جیمین از تاعو پرسید.
تاعو: بزودی میرسن آقا
+لازم نیست آقا صدام کنی!
تاعو: آقا دستور اربابه متاسفم
تاعو گفت و تعظیم کوتاهی کرد.
_متاسفم که دیر کردم بانی
جیمین نگاهی به پشتش کرد و یونگی رو دید که به طرفش میومد.
+ایرادی نداره
جیمین با لبخند گفت.
یونگی نگاهی به پشت جیمین انداخت و وقتی تاعو رو دید حالت چهره شو عوض کرد.
_اتفاقی که نیافتاد؟
تاعو: نه قربان همه چیز اوکی بود
تاعو گفت و تعظیمی کرد .
یونگی دست جیمین رو گرفت و دوتایی سمت ماشین رفتن.
***
+میشه یه چیزی بگم؟
جیمین دوش گرفته بود و کنار یونگی دراز کشیده بود.
_چی شده بانی ؟
یونگی خودشو روی تخت بالا کشید و جیمینو روی پاش نشوند.
جیمین وقتی چشمای عمیق و چهره جوابشو دید خجالت کشید و روشو اونور کرد.
+من ازت خوشم می... نه من عاشقتم یونگی.
جیمین با صدای آرومی گفت ولی یونگی شنید ، جیمین هنوزم به چشمای یونگی نگاه نمیکرد چون میترسید رد بشه، یونگی لبخندی زد.
_اوه اوکی
یکم سر به سر گذاشتن بانیش اشکالی نداشت، داشت؟
اگر از یونگی میپرسیدی حیمینو دوست داری یا نه مسلما جوابش اره میبود.
اون جیمینو بیشتر از حدی که دوسش داشت، دوسش داشت.
+فقط اوکی؟! ینی یونگی جیمینی رو دوست نداره؟
چشمای قشنگ جیمین پر از اشک بودن.
کاملا آماده گریه کردن بود که یونگی لباشو بوسید.
_معلومه که منم عاشقتم بانی!
جیمین از اینکه یونگی سر به سرش گذاشته بود واقعا گریه اش گرفته بود.نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه و یونگی یه لحظه وحشت کرد.
_ه-هی متاسفم گریه نکن!
_جیمین من تو رو دوست دارم و داشتم حتی قبل از اینکه تو بفهمی منو دوست داری.
بالاخره یونگی موفق شد جیمینو آروم کنه.
ادامه دارد...
حمایت فراموش نشه فسقلیااا❤️😌
۵.۵k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.