ازدواج اجباری
پارت 43
╭─━━━━━─╯ تخیلات جایے خوب نیست بیب ..!
پس توش ؋ـرو نرو ..! ╰─━━━━━─╮
یونا : من حاملم🥺
جیمین : د..دیشب؟
یونا: یادت نیست منو دیشب بردی رو تخت ؟( ک....ص مشنگ🗿؟
جیمین : ا..اهان یادم اومد
خیلی خوشحال شدم
من دارم بابا میشم
اونم بچم از توعهه🥺
یونا : عشقم ما نباید ازدواج کنیم؟😭🥺
جیمین : چرا..الان مراسمو به باباممیگم
جیمین داشت میرفت طبقه بالا که ات رو دید ..
جیمین : ات ..یونا حاملست ..ما میخام پس فردا ازدواج کنیم ..میتونی مراسمو اماده کنی ؟
جیمین ویو :
وقتی که بهش گفتم حاملم دیدم قطره اشکی از چشاش اومد پایین
جیمین: چ..چیزی شده ؟ میدونم تو باردار نمیشی
ات : نه..حق..مشکلی نیست ..اشک شوقه ..مبارک باشه ..( دلم برای ات سوخت تو اینجا🥺)
جیمین : مرسی..میتونی امااده کنی وسایلارو ؟
ات : اره ..حتما..
غذا چی باید درست کنم ؟
جیمین : غذارو میخرم خودم
چون عمارت بزرگه تو عمارت میخایم جشن بگیریم
عمارتو تمیزکن
بعد حواست باشه یونا به چیزی دست نزنه
چون براش ضرره
ات : باشه..حتما
یه درخواستی داشتم ؟
جیمین : بگو..
ات : میشه برم بیرون ؟
جیمین : نه..میخای فرار کنی ؟
ات: نه بخدا..خودت میدونی من چند ماهه از این جا بیرون نرفتم ..دارم افسرده میشم..میتونی هرچند تا ادم خواستی همراهم بیاد
جیمین : باشه..ولی ۳ ساعت بیشتر طول نکشه
ات : اخجونن..ببخشید..مرسیییی
جیمین : حالا برو ...
--------------------------~.~
ات :س...سلام..یونا
یونا : چی میخای ؟
ات : جیمین گفت مراقبت باشم چون حامله دست به سیاه و سفید نزنی
کاری داشتی به من بگو ..
یونا : میبینم ادم شدی..حسودیت میشه به من؟
ات : مبارک باشه حاملگیت ...
یونا : مرسی ..
ات : حسودیم نمیشه ولی میدونیخوب تو میتونی مادر بشی ولی منهیچوقتنمیتونم حس مادر شدن رو تجربه کنم وقتی که زایمان میکنی و دست و پاهای کوچیک بچتو نگاه میکنی به این حس حسودیم میشه..
خوشبحالت
ویو یونا :
راستش.. تو اون لحظه تمامی حساییی که بدبختیاشو تجربه کرده بودم تو ذهنماومد
میدونستم همه اینا بخاطر منه
راستش دلم براش سوخت ..
یونا : عهه..بیا بشین ببینم
ات : ب..بله
یونا : من بچه دار شدم تو ام میبینش خوب اون موقع فکر کن بچه خودته
بعدشم پرستارش میشی ( ادم شد🗿)
باهاش بازی میکنی خوب
ات : مرسی..🥲
یونا : خواهش ..
ات : اگه با من کاری نداری من باید برم بیرون میتونم برم ؟
یونا : اره..یه چند تا چیز مینوسم تو راه برام بخر..
پولشم میدم
ات : باشه
╭─━━━━━─╯ تخیلات جایے خوب نیست بیب ..!
پس توش ؋ـرو نرو ..! ╰─━━━━━─╮
یونا : من حاملم🥺
جیمین : د..دیشب؟
یونا: یادت نیست منو دیشب بردی رو تخت ؟( ک....ص مشنگ🗿؟
جیمین : ا..اهان یادم اومد
خیلی خوشحال شدم
من دارم بابا میشم
اونم بچم از توعهه🥺
یونا : عشقم ما نباید ازدواج کنیم؟😭🥺
جیمین : چرا..الان مراسمو به باباممیگم
جیمین داشت میرفت طبقه بالا که ات رو دید ..
جیمین : ات ..یونا حاملست ..ما میخام پس فردا ازدواج کنیم ..میتونی مراسمو اماده کنی ؟
جیمین ویو :
وقتی که بهش گفتم حاملم دیدم قطره اشکی از چشاش اومد پایین
جیمین: چ..چیزی شده ؟ میدونم تو باردار نمیشی
ات : نه..حق..مشکلی نیست ..اشک شوقه ..مبارک باشه ..( دلم برای ات سوخت تو اینجا🥺)
جیمین : مرسی..میتونی امااده کنی وسایلارو ؟
ات : اره ..حتما..
غذا چی باید درست کنم ؟
جیمین : غذارو میخرم خودم
چون عمارت بزرگه تو عمارت میخایم جشن بگیریم
عمارتو تمیزکن
بعد حواست باشه یونا به چیزی دست نزنه
چون براش ضرره
ات : باشه..حتما
یه درخواستی داشتم ؟
جیمین : بگو..
ات : میشه برم بیرون ؟
جیمین : نه..میخای فرار کنی ؟
ات: نه بخدا..خودت میدونی من چند ماهه از این جا بیرون نرفتم ..دارم افسرده میشم..میتونی هرچند تا ادم خواستی همراهم بیاد
جیمین : باشه..ولی ۳ ساعت بیشتر طول نکشه
ات : اخجونن..ببخشید..مرسیییی
جیمین : حالا برو ...
--------------------------~.~
ات :س...سلام..یونا
یونا : چی میخای ؟
ات : جیمین گفت مراقبت باشم چون حامله دست به سیاه و سفید نزنی
کاری داشتی به من بگو ..
یونا : میبینم ادم شدی..حسودیت میشه به من؟
ات : مبارک باشه حاملگیت ...
یونا : مرسی ..
ات : حسودیم نمیشه ولی میدونیخوب تو میتونی مادر بشی ولی منهیچوقتنمیتونم حس مادر شدن رو تجربه کنم وقتی که زایمان میکنی و دست و پاهای کوچیک بچتو نگاه میکنی به این حس حسودیم میشه..
خوشبحالت
ویو یونا :
راستش.. تو اون لحظه تمامی حساییی که بدبختیاشو تجربه کرده بودم تو ذهنماومد
میدونستم همه اینا بخاطر منه
راستش دلم براش سوخت ..
یونا : عهه..بیا بشین ببینم
ات : ب..بله
یونا : من بچه دار شدم تو ام میبینش خوب اون موقع فکر کن بچه خودته
بعدشم پرستارش میشی ( ادم شد🗿)
باهاش بازی میکنی خوب
ات : مرسی..🥲
یونا : خواهش ..
ات : اگه با من کاری نداری من باید برم بیرون میتونم برم ؟
یونا : اره..یه چند تا چیز مینوسم تو راه برام بخر..
پولشم میدم
ات : باشه
۶۵.۱k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.