هیچکس اشکی برای ما نریخت هرکه بامابود ازما می گریخت چندرو

هیچکس اشکی برای ما نریخت هرکه بامابود ازما می گریخت چندروزی هست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست گاه برروی زمین زل میزنم گاه برحافظ تفائل میزنم حافظ دیوانه فالم راگرفت یک.غزل آمدکه حالم راگرفت:ما ز یاران چشم یاری داشتیم ,خودغلط بود آنچه می پنداشتیم.
دیدگاه ها (۱)

من از پایان شروع کردم............من از مغرب طلوع کردممن از ا...

چه کسی حرف مرا می فهمد؟چه کسی درد مرا می داند؟در پس پرده ی ا...

""نـــالـیدن"" مـخـتـص دردهـاے ڪوچڪ است❗ ️☜درد ڪــہ بـــــزر...

بی معرفت عالم میشم !!!ولی نمیزارم کسی بهم بگهآویزون....💔 | ☠...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط