p⑥
بلند شدم پام درد میکرد اما محل ندادم رفتم بیرون توی کانکسا رو نگاه میکردم اولی نبود ی دختر بچه کوچیک بود دومی هم نبود ی پیر زن و پیر مرد بودن
تقریبا ۱۵ تا کانکس رو نگاه کرده بودم رفتم این یکی رو ببینم وقتی رفتم داخل با چیزی ک دیدم شوکه شدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه
لیا: د.... داداش*گریه*
جیهوپ برگشت سمتم و تا منو دید جا خورد
جیهوپ: ل.... لیا؟
بدو بدو رفتم و بغلش کردم
لیا: تو زنده ای باورم نمیشه....... خوبی جاییت درد نمیکنه.؟
جیهوپ: ن من خوبم
جیهوپ ازم جدا شد و نگاهم کرد دستشو روی گونم کشید و دوباره سفت بغلم کرد
جیهوپ: خدارو شکر ک خوبی
ک یکی اومد داخل برگشتم دیدن نامجونه
نامجون: لیا تو برای چی اومدی بیرون مگه من بهت نگفتم از اونجا بیرون نری و استراحت کنی
لیا: تو منو نیوردی داداشم و پیدا کنم خودم اومدن تازشم پیداشم کردم*رو ب جیهوپ و لبخند زد*
جیهوپ: میخام خواهرم همین جابمونه
نامجون: ولی نمیشه باید استراحت کنه
نامجون: مگه من پای تورو بخیه نزدم برای چی روش فشار میاری..... ببین داره خون ریزی میکنه بشین اینجا ببینم*روی صندلی*
ب زور دستمو گرفت و نشوندم روی صندلی و پانسمان پامو باز کرد
دو سه تا از بخیه هام باز شده بود
رفت وسایل رو اورد و دوباره بخیه کرد
نامجون: پاشو ببرمت توی کانکست
لیا: نمیام میخام همین جا بمونم
نامجون: هوففففف باشه باشه میگم ی تخت بیارن اینجا ولی ب ی شرط
لیا:چ شرطی؟
نامجون: اینکه استراحت کنی و راه نری
لیا: باشه قبول
نامجون: خوبه
و رفت بیرون
ویو نامجون
این دختر خیلی بچش ولی خب کیوت هم هست
وقتی میبینمش ی جوری میشم
رفتم و گفتمی تخت ببرن ب اون کانکس و خودمم رفتم ب ی بیامار دیگه سر بزنم ی دختر لوس ک اصلا ازش خوشم نمیومد
نظر یادتون نره💜
تقریبا ۱۵ تا کانکس رو نگاه کرده بودم رفتم این یکی رو ببینم وقتی رفتم داخل با چیزی ک دیدم شوکه شدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه
لیا: د.... داداش*گریه*
جیهوپ برگشت سمتم و تا منو دید جا خورد
جیهوپ: ل.... لیا؟
بدو بدو رفتم و بغلش کردم
لیا: تو زنده ای باورم نمیشه....... خوبی جاییت درد نمیکنه.؟
جیهوپ: ن من خوبم
جیهوپ ازم جدا شد و نگاهم کرد دستشو روی گونم کشید و دوباره سفت بغلم کرد
جیهوپ: خدارو شکر ک خوبی
ک یکی اومد داخل برگشتم دیدن نامجونه
نامجون: لیا تو برای چی اومدی بیرون مگه من بهت نگفتم از اونجا بیرون نری و استراحت کنی
لیا: تو منو نیوردی داداشم و پیدا کنم خودم اومدن تازشم پیداشم کردم*رو ب جیهوپ و لبخند زد*
جیهوپ: میخام خواهرم همین جابمونه
نامجون: ولی نمیشه باید استراحت کنه
نامجون: مگه من پای تورو بخیه نزدم برای چی روش فشار میاری..... ببین داره خون ریزی میکنه بشین اینجا ببینم*روی صندلی*
ب زور دستمو گرفت و نشوندم روی صندلی و پانسمان پامو باز کرد
دو سه تا از بخیه هام باز شده بود
رفت وسایل رو اورد و دوباره بخیه کرد
نامجون: پاشو ببرمت توی کانکست
لیا: نمیام میخام همین جا بمونم
نامجون: هوففففف باشه باشه میگم ی تخت بیارن اینجا ولی ب ی شرط
لیا:چ شرطی؟
نامجون: اینکه استراحت کنی و راه نری
لیا: باشه قبول
نامجون: خوبه
و رفت بیرون
ویو نامجون
این دختر خیلی بچش ولی خب کیوت هم هست
وقتی میبینمش ی جوری میشم
رفتم و گفتمی تخت ببرن ب اون کانکس و خودمم رفتم ب ی بیامار دیگه سر بزنم ی دختر لوس ک اصلا ازش خوشم نمیومد
نظر یادتون نره💜
۱۶.۰k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.