p14
ی: ته بگو ببینم چی شده
ته: فعلا استراحت کن بعدا بهت میگم
ی: ن همین الان بگو
ته: خب..*جریانو میگه براش*
میدونستم الان ناراحت میشه ولی چکار کنم خب وقتی لج میکنه نمیتونم کاری کنم
داشتم نگاهش میکردم توی شک بود
ی دفه گفت
ی: وایییییییی واقااااا*ذووووق *
ی: یعنی منم الان مثل تو عم اخ جوووون
بلند شده بود داشت روی تخت میپرید
خیلی تعجب کردم
ته: منو بگو گفتم الان میزنی زیر گریه😳
ی: دیوونه ای برای چی باید گریه کنم وقتی ب همچین چیز باحالی تبدیل شدم😁
ته: تو دیوونه ای دختر.... جدی جدی دیوونه ای
ی: اممممم*زبون در میاره*
همینجور داشت میپرید ک با باز شدن در وایساد کوک بود اومد داخل
ک: تهیونگ چ خب....
با دیدن یورا حرفشو خورد و زل زد بهش تقریبا پنج دیقیقه همین جور داشت بهش نگاه میکرد
ته: هووووی خوردیش انقدر بهش زل نزن
ک: ها.... ی... یورا خوبی ؟
ی: بهتر از این نبودم اگه میدونستم تبدیل ب خوناشام میشم زود تر از این میزاشتم ک خونمو بخوری
ک: چی؟ خل شدی دختر ..... من داشتم سکته میکردم اون وقت تو.... هوففففف ولش کن اصلا
رفت بیرون
ی: این چش بود؟
ته: چمیدونم ولش کن بیا بگیر بشین ی دقه
ی: باش
نشست و بغلش کردم و همین جور بغلم نازش میکردم
ی: تهیونگ؟
ته: جونم
ی: اون موقه ک بهم نزدیک نمیشدی و یهو از خونه میرفتی بیرون بخاطر همین بود؟
ته: اوهوم نمیدونستم بمونم و خونتو بخورم
ی: پس چجوری زنده موندی اگه خونی نخوردی؟
ته: خیلی سخت بود ولی میرفتم توی جنگل و حیونای اونجا رو شکار میکردم
ی: هومممم
ته: درضمن امشب خیلی باهات کار دارن بیب
ی: چرااا؟
ته: چون خیلی منتظرم گذاشتی بعدشم خسته شدم از بس بالا سرت بودن.... امشب باید خستگیمو از تنم بیرون کنی بیب😈
نظر یادتون نره ❤
ته: فعلا استراحت کن بعدا بهت میگم
ی: ن همین الان بگو
ته: خب..*جریانو میگه براش*
میدونستم الان ناراحت میشه ولی چکار کنم خب وقتی لج میکنه نمیتونم کاری کنم
داشتم نگاهش میکردم توی شک بود
ی دفه گفت
ی: وایییییییی واقااااا*ذووووق *
ی: یعنی منم الان مثل تو عم اخ جوووون
بلند شده بود داشت روی تخت میپرید
خیلی تعجب کردم
ته: منو بگو گفتم الان میزنی زیر گریه😳
ی: دیوونه ای برای چی باید گریه کنم وقتی ب همچین چیز باحالی تبدیل شدم😁
ته: تو دیوونه ای دختر.... جدی جدی دیوونه ای
ی: اممممم*زبون در میاره*
همینجور داشت میپرید ک با باز شدن در وایساد کوک بود اومد داخل
ک: تهیونگ چ خب....
با دیدن یورا حرفشو خورد و زل زد بهش تقریبا پنج دیقیقه همین جور داشت بهش نگاه میکرد
ته: هووووی خوردیش انقدر بهش زل نزن
ک: ها.... ی... یورا خوبی ؟
ی: بهتر از این نبودم اگه میدونستم تبدیل ب خوناشام میشم زود تر از این میزاشتم ک خونمو بخوری
ک: چی؟ خل شدی دختر ..... من داشتم سکته میکردم اون وقت تو.... هوففففف ولش کن اصلا
رفت بیرون
ی: این چش بود؟
ته: چمیدونم ولش کن بیا بگیر بشین ی دقه
ی: باش
نشست و بغلش کردم و همین جور بغلم نازش میکردم
ی: تهیونگ؟
ته: جونم
ی: اون موقه ک بهم نزدیک نمیشدی و یهو از خونه میرفتی بیرون بخاطر همین بود؟
ته: اوهوم نمیدونستم بمونم و خونتو بخورم
ی: پس چجوری زنده موندی اگه خونی نخوردی؟
ته: خیلی سخت بود ولی میرفتم توی جنگل و حیونای اونجا رو شکار میکردم
ی: هومممم
ته: درضمن امشب خیلی باهات کار دارن بیب
ی: چرااا؟
ته: چون خیلی منتظرم گذاشتی بعدشم خسته شدم از بس بالا سرت بودن.... امشب باید خستگیمو از تنم بیرون کنی بیب😈
نظر یادتون نره ❤
۱۸.۲k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.