خلاصه عشق 🤎✨
خلاصه عشق 🤎✨
پارت ۷ 🤎✨
تو اسانسور بودیم داشتیم میرفتیم طبقه آخر نگه داشت اول جونگکوک پیاده شد بعد من پیاده شدم بعدشم تهیونگ جونگکوک در رو باز کرد دوید تو منم داشتم زیپ نیم پوت هام رو باز میکردم که در بسته شد من و تهیونگ موندیم پشت در
+جونگکوک در رو چرا بستی؟
چند بار با دست زدیم به در که جیمین بالاخره در رو باز کرد
موچی:اوا موندید پشت در معذرت ولی
- ولی چی؟
موچی: چرا ست کردید ؟قرار میزارید؟
+عا نه نه نه اشتباه شده اینجوری نیست فقط اتفاقی هست ما همین پایین تو پارکینگ همو دیدیم
موچی:اوکی بیایید تو
رفتیم تو با چراغای خاموش مواجه شدیم
+جیمین اوپا چرا چراغا خامو.....
که یهو چراغا روشن شدن و جونگکوک با کیک جلوم وایساد و اعضا هم با کادو و بادکنک وایساده بودن
بغض کرده بودم رفتم اوپا رو بغل کردم که بغضم ترکید و چند قطره اشک از چشمام جاری شد
دونه دونه همه ی اعضا رو بغل کردم و ازشون تشکر کردم کیک بریدم و شمع ها رو فوت کردم بعد نوبت کادو باز کردن شد
نامجون اوپا بهم چند تا کتاب نا یاب داده بود و جین اوپا یه ماگ با طرح خودش و امضاش داده بود هوسوک اوپا یه عطر از برند ck داد جیمین اوپا یه بوم نقاشی با تمام تجهیزات و یونگی اوپا هم یه PS5 داد بعد جونگکوک با یه کلید اومد پیشم نشست
&این برای توعه
کلید یه ماشین بود
+جونگکوکی مرسییی
بغلش کردم
بعد تهیونگ دوید رفت اتاق بعد با صدای هاپ هاپ اومد بیرون یعنی یه سگ تو بغلش بود (اسلاید بعد)
چشمام از خشگلی سگه اکلیلی شده بود
+این برای منه؟
-تولدت مبارک(لبخند)
اون هاپوی بامزه رو داد دستم
+ عرررر تو چقدر
&عاااا یونتان و بم دوست پیدا کردن
+اونا هم اینجان؟
&تو اتاقن
+بیارشون دلم براشون تنگ شده
&چشم
جونگکوک رفت اتاق و با بم و یونتان برگشت اونا هم دویدن سمتم
+وای خدا اینا رو ببین چقدر بزرگ شدین دلم حسابی براتون تنگ شده بود
بعد از یک ساعت وقت شام رسیده بود
همه دور میز شام جمع شده بودیم
و اماده خوردن دستپخت جین بودیم
شروع کردیم به خوردن که جونگکوک نمکدون برداشت و شروع به نمک ریختن تو غذاش کرد که رپ جین آغاز شد
جین:من چند بار باید به تو بگم آنقدر نمک نریز واسه چی غذات شور میکنی ها من چقدر باید دلم برات بسوزه چرا نمیفهمی ضرر داره ای نفهم بفهم
نامجون:هیونگ یه نفس بگیر
جیمین:چی کارش داری ولش کن تو به خاطر خودش میگی اون قدرت رو نمیدونه هیونگ
من داشتم جر میخوردم از خنده و اینا هنوز داشتن بحث میکردن
&جمن شی شیرین زبون
شوگا:در جمعی بودیم ناگهان خری گفتتتتت
یهو همه ساکت شدن حتی سگ ها که اون ور داشتن پارس میکردن ساکت شدن
و یهو با هم جر خوردیم از خنده
پارت ۷ 🤎✨
تو اسانسور بودیم داشتیم میرفتیم طبقه آخر نگه داشت اول جونگکوک پیاده شد بعد من پیاده شدم بعدشم تهیونگ جونگکوک در رو باز کرد دوید تو منم داشتم زیپ نیم پوت هام رو باز میکردم که در بسته شد من و تهیونگ موندیم پشت در
+جونگکوک در رو چرا بستی؟
چند بار با دست زدیم به در که جیمین بالاخره در رو باز کرد
موچی:اوا موندید پشت در معذرت ولی
- ولی چی؟
موچی: چرا ست کردید ؟قرار میزارید؟
+عا نه نه نه اشتباه شده اینجوری نیست فقط اتفاقی هست ما همین پایین تو پارکینگ همو دیدیم
موچی:اوکی بیایید تو
رفتیم تو با چراغای خاموش مواجه شدیم
+جیمین اوپا چرا چراغا خامو.....
که یهو چراغا روشن شدن و جونگکوک با کیک جلوم وایساد و اعضا هم با کادو و بادکنک وایساده بودن
بغض کرده بودم رفتم اوپا رو بغل کردم که بغضم ترکید و چند قطره اشک از چشمام جاری شد
دونه دونه همه ی اعضا رو بغل کردم و ازشون تشکر کردم کیک بریدم و شمع ها رو فوت کردم بعد نوبت کادو باز کردن شد
نامجون اوپا بهم چند تا کتاب نا یاب داده بود و جین اوپا یه ماگ با طرح خودش و امضاش داده بود هوسوک اوپا یه عطر از برند ck داد جیمین اوپا یه بوم نقاشی با تمام تجهیزات و یونگی اوپا هم یه PS5 داد بعد جونگکوک با یه کلید اومد پیشم نشست
&این برای توعه
کلید یه ماشین بود
+جونگکوکی مرسییی
بغلش کردم
بعد تهیونگ دوید رفت اتاق بعد با صدای هاپ هاپ اومد بیرون یعنی یه سگ تو بغلش بود (اسلاید بعد)
چشمام از خشگلی سگه اکلیلی شده بود
+این برای منه؟
-تولدت مبارک(لبخند)
اون هاپوی بامزه رو داد دستم
+ عرررر تو چقدر
&عاااا یونتان و بم دوست پیدا کردن
+اونا هم اینجان؟
&تو اتاقن
+بیارشون دلم براشون تنگ شده
&چشم
جونگکوک رفت اتاق و با بم و یونتان برگشت اونا هم دویدن سمتم
+وای خدا اینا رو ببین چقدر بزرگ شدین دلم حسابی براتون تنگ شده بود
بعد از یک ساعت وقت شام رسیده بود
همه دور میز شام جمع شده بودیم
و اماده خوردن دستپخت جین بودیم
شروع کردیم به خوردن که جونگکوک نمکدون برداشت و شروع به نمک ریختن تو غذاش کرد که رپ جین آغاز شد
جین:من چند بار باید به تو بگم آنقدر نمک نریز واسه چی غذات شور میکنی ها من چقدر باید دلم برات بسوزه چرا نمیفهمی ضرر داره ای نفهم بفهم
نامجون:هیونگ یه نفس بگیر
جیمین:چی کارش داری ولش کن تو به خاطر خودش میگی اون قدرت رو نمیدونه هیونگ
من داشتم جر میخوردم از خنده و اینا هنوز داشتن بحث میکردن
&جمن شی شیرین زبون
شوگا:در جمعی بودیم ناگهان خری گفتتتتت
یهو همه ساکت شدن حتی سگ ها که اون ور داشتن پارس میکردن ساکت شدن
و یهو با هم جر خوردیم از خنده
۳.۷k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.