ازدواج اجباری P58
کوک:اوههههه بیب نزار اون روت بیاد بالا
ا.ت:ولم کن(گریه)
کوک:چیشده چته زندگیم
ا.ت:دلم گرفته(گریه)
کوک:فک میکنم که یکی از علائم حاملگی باشه
ا.ت:نمیدونم(عرررررررر)
ویو ا.ت
نمیدونم اصلا چم شده بود حالم خوب نبود
اصلا عرررررررر شاید کوک راست میگه و یکی
از علائم بارداری باشه هق.......هق ...اگه بچه
بیاد دنیا و کوک ولم کنه چی؟ اگه بمیرم چیی؟
اگه کوک منو فقط بخاطر بچه بخاد چیییی؟
ویییییی خدا دارم دیونه میشم دیگه بسههههه
کوک:ا.ت!(داد)
ا.ت:(غرق در افکار منفی خود)
کوک:ا.تتتتتتت(عربده)
ا.ت:وی چته ترسیدم(بغض)
کوک:یک ساعته دارم صدات میکنم بیب!
کجایی؟
ا.ت:هیچ داشتم با خودم فکر میکردم
کوک:چه فکری
ا.ت:هیچ مهم نیست برو حموم دیگه اهه
...............
یک ماه بعد
ا.ت:کوک!(خنده)نکن پدصگگگ
کوک:دوس دارمم(زبون درازی)
ویو کوک
الان یک ماه که ا.ت حامله هست اوفففف
سخته که بخام جلو ا.ت خودم رو کنترول کنم
خیلی خوبه ولی بچم آسیب میبینه
ا.ت:آخخخ
کوک:با داد ا.ت به خودم امدم
کوک:چی شد نفسم
ا.ت:هیچی دلم درد گرفت
کوک:رفتم و دستمو گذاشتم رو شکمش و
گفتم:اووووو بابایی داری مامانی رو اذیت
میکنی؟اره پدصگ!
ا.ت:آخخخخخخخ اروم بگیر بچهههه
کوک:هیسسس اروم باش بیب نفس عمیق
بکش ارومم اوهم خوبه
ویو ا.ت
بچه خیلی اذیت میکنی ها پرووو از الان
معلومه بابایی هست چون تا کوک باهاش
حرف زد اروم شد اههه حالت تهوه داشتم
به خصوص وقتی که بوی عطر تلخ و سرد
کوک بهم میخورد یهو یه حالت تهوع خیلی
شدیدی بهم دست داد که باعث شد به سمت
دست شویی برم
کوک هم پشتم امد
کوک:بیبی!خوبی چت شد تو یهویی؟
ا.ت:عوق......عوق.......عوق
کوک:اروم باش اوکی
ا.ت:اه کو......عق......عق
کوک:هیس نمیخواد چیزی بگی حالت خوب
نیست(یکی از این شوهرا)
ا.ت:اهه .....عوق..........عوق............عوق
کوک:................
ویو ا.ت
فقط عوق میزدم نمیتونستم حالت تهوعم رو
کنترول کنم همش میاوردم بالا به صورتم اب
زدم و داخل اینه یه نگاهی به خودم انداختم
رنگم مث گچ شده بود دستام میلرزید داشتم
از پا در میامدم که کوک کمرمو گرفت
کوک:بهتری؟
ا.ت:اوم
کوک:اوک میخوای بریم بشینیم؟
ا.ت:اه..... ..... اره ب....بریم
رفتیمو نشستیم
کوک:...............
شرط پارت بعد:۲۰ لایک و ۱۰ کام
ا.ت:ولم کن(گریه)
کوک:چیشده چته زندگیم
ا.ت:دلم گرفته(گریه)
کوک:فک میکنم که یکی از علائم حاملگی باشه
ا.ت:نمیدونم(عرررررررر)
ویو ا.ت
نمیدونم اصلا چم شده بود حالم خوب نبود
اصلا عرررررررر شاید کوک راست میگه و یکی
از علائم بارداری باشه هق.......هق ...اگه بچه
بیاد دنیا و کوک ولم کنه چی؟ اگه بمیرم چیی؟
اگه کوک منو فقط بخاطر بچه بخاد چیییی؟
ویییییی خدا دارم دیونه میشم دیگه بسههههه
کوک:ا.ت!(داد)
ا.ت:(غرق در افکار منفی خود)
کوک:ا.تتتتتتت(عربده)
ا.ت:وی چته ترسیدم(بغض)
کوک:یک ساعته دارم صدات میکنم بیب!
کجایی؟
ا.ت:هیچ داشتم با خودم فکر میکردم
کوک:چه فکری
ا.ت:هیچ مهم نیست برو حموم دیگه اهه
...............
یک ماه بعد
ا.ت:کوک!(خنده)نکن پدصگگگ
کوک:دوس دارمم(زبون درازی)
ویو کوک
الان یک ماه که ا.ت حامله هست اوفففف
سخته که بخام جلو ا.ت خودم رو کنترول کنم
خیلی خوبه ولی بچم آسیب میبینه
ا.ت:آخخخ
کوک:با داد ا.ت به خودم امدم
کوک:چی شد نفسم
ا.ت:هیچی دلم درد گرفت
کوک:رفتم و دستمو گذاشتم رو شکمش و
گفتم:اووووو بابایی داری مامانی رو اذیت
میکنی؟اره پدصگ!
ا.ت:آخخخخخخخ اروم بگیر بچهههه
کوک:هیسسس اروم باش بیب نفس عمیق
بکش ارومم اوهم خوبه
ویو ا.ت
بچه خیلی اذیت میکنی ها پرووو از الان
معلومه بابایی هست چون تا کوک باهاش
حرف زد اروم شد اههه حالت تهوه داشتم
به خصوص وقتی که بوی عطر تلخ و سرد
کوک بهم میخورد یهو یه حالت تهوع خیلی
شدیدی بهم دست داد که باعث شد به سمت
دست شویی برم
کوک هم پشتم امد
کوک:بیبی!خوبی چت شد تو یهویی؟
ا.ت:عوق......عوق.......عوق
کوک:اروم باش اوکی
ا.ت:اه کو......عق......عق
کوک:هیس نمیخواد چیزی بگی حالت خوب
نیست(یکی از این شوهرا)
ا.ت:اهه .....عوق..........عوق............عوق
کوک:................
ویو ا.ت
فقط عوق میزدم نمیتونستم حالت تهوعم رو
کنترول کنم همش میاوردم بالا به صورتم اب
زدم و داخل اینه یه نگاهی به خودم انداختم
رنگم مث گچ شده بود دستام میلرزید داشتم
از پا در میامدم که کوک کمرمو گرفت
کوک:بهتری؟
ا.ت:اوم
کوک:اوک میخوای بریم بشینیم؟
ا.ت:اه..... ..... اره ب....بریم
رفتیمو نشستیم
کوک:...............
شرط پارت بعد:۲۰ لایک و ۱۰ کام
۱۵.۳k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.