خواب دیدم

خواب دیدم!
خوابِ همان شبِ شیرین و روز های تلخ بعدش را…
رو به روی هم نشسته بودیم؛ فنجانی قهوه را مقابلم روی میز گذاشتی و خرامان به طرف آشپز خانه رفتی…
موهای بلند و مواجت آن چنان دلبری می کردند که صبرم تمام شد و به سویت پرواز کردم…دستانم را همچون پیچک، دورت پیچیدم…
عطرِ رز های سفید در بند بندِ وجودم پیچید…
زیر لب، کنار گوشت زمزمه کردم:«چقدر می ترسم از روزی که نباشی…!»
رعشه بر اندامت افتاد و هراسان گفتی:«من همیشه هستم! همیشه ی همیشه…»از خواب پریدم
و سال هاست که با خود می اندیشم،
من آن لحظه را در رویایم ساخته ام
و یا واقعا تو بودی که به من ماندنت را اطمینان می دادی…
دیدگاه ها (۳)

خیالت تخت عزیز من سر خود را گرم میکنم با چیز های مختلف گاهی ...

چیز حقیقت!

قشنگه بخون...خب...سال ها گذشتهازدواج کرده ام انگار!شقیقه های...

من دوستش داشتم.توی همین یک جمله تمامِ حماقت هام رو برای خودم...

پارت : ۳۲

🦋 Wounded butterfly 🦋part 11ویو جونگ‌کوک 🌕 بعد یک ماه و خورد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط