جیهوپ « لونااااا.... بزار دستت رو ببینم.... رفتم و کنارش
جیهوپ « لونااااا.... بزار دستت رو ببینم.... رفتم و کنارش روی تخت نشستم.... دستش کبود شده و رد خون روی دستش بود..... باید ببندمش تا عفونت نکنه.... فقط یه کم درد داره که باید تحملش کنی... باشه؟
لونا « سری تکون دادم و چشمام رو بستم....با برخود پنبه نم دار دوباره سوزش بدی رو احساس کردم اما جیهوپ دستم رو محکم گرفته بود و با آرامش تمام دستم رو ضد عفونی و باند پیچی کرد......
جیهوپ « خب اینم از این....فقط حواست باشه باندش رو فعلا باز نکنی....درظمن با آجوما صحبت میکنم امروز رو با این وضع دستت کار نکنی.....
لونا « ممنونم..
جیهوپ « خوبه....میهی تو با من بیا......تو هم استراحت کن و امیدوارم دیگه بازیگوشی نکنی.....
لونا « میهی و جیهوپ رفتن و روی تخت دراز کشیدم و پلکام سنگین شد و خوابم برد.....
جیمین « چند روزی از دستگیر کردن جاسوس توی عمارت میگذشت و دیگه نقشه هام نقصی پیدا نمیکرد.....امروز محموله مهمی رو به ایتالیا میبردن و به تهیونگ گفته بودم بیاد عمارت تا با هم راجب قدم بعدی صحبت کنیم.....
لونا «توی این چند روز دستم تقریبا خوب شده بود و بعد از کلی خواهش جیهوپ اجازه داد به کارام برسم...داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم که یهو میهی پرید داخل آشپزخونه......یاع چی شده؟چرا اینجوری میای تو....
میهی « ارباب و جناب کیم اینجان...دکتر جانگ هم خبر کردن....ظاهرا یه خبراییه....گفتن من و تو ازشون پذیرایی کنیم
لونا « فهمیدم....آروم باش به ما ربطی نداره......شیرینی و نوشیدنی رو آماده کردیم و داشتم چک میکردم چیزی کم نباشه که صدای داد ارباب اومد....
جیمین « همه چی خوب بود تا اینکه بهم پیام دادن عملیات لو رفته.....اگه پلیس اون اشیاء قیمتی و اسلحه ها رو میگرفت ضرر بزرگی میکردم.....به جان زنگ زدم اما جواب نمیداد......لعتنیییی...چرا تیم به این بزرگی فقط یه هکر داره
تهیونگ « آروم باش جیمینا....بشین درستش میکنیم
لونا « رفتیم توی اتاق ارباب و وسایلی که آماده کرده بودیم رو گذاشتیم روی میز....فهمیدم هکر نیاز دارن و پلیس هکرشون رو دستگیر کرده......من هک کردن بلد بودم.....یعنی همیشه وقتی هکرشون اینجا بود حواسم بهش بود و حتی مقاله هایی راجب هک کردن خونده بودم....آجوما اشاره کرد که بریم اما من سرجام وایساده بودم.....نمیدونم یهو این شجاعت از کجا اومد.....میهی استین لباسم رو کشید اما فایده نداشت....بالاخره ارباب سرش رو بلند کرد و گفت
جیمین « چیزی میخواهی بگی؟
لونا « ارباب من میتونم محل آقای جان رو پیدا کنم
جیمین « مگه هک کردن بلدی؟
میهی « لوناااا
تهیونگ «( خطاب به میهی) تو ساکت باش....میدونی اگه به اربابت دروغ بگی چه بلایی سرت میاد؟
لونا « بله اما دروغ نمیگم....زیر چشمی به جیهوپ نگاه کردم که با تعجب و البته عصبی نگاهم میکرد....
لونا « سری تکون دادم و چشمام رو بستم....با برخود پنبه نم دار دوباره سوزش بدی رو احساس کردم اما جیهوپ دستم رو محکم گرفته بود و با آرامش تمام دستم رو ضد عفونی و باند پیچی کرد......
جیهوپ « خب اینم از این....فقط حواست باشه باندش رو فعلا باز نکنی....درظمن با آجوما صحبت میکنم امروز رو با این وضع دستت کار نکنی.....
لونا « ممنونم..
جیهوپ « خوبه....میهی تو با من بیا......تو هم استراحت کن و امیدوارم دیگه بازیگوشی نکنی.....
لونا « میهی و جیهوپ رفتن و روی تخت دراز کشیدم و پلکام سنگین شد و خوابم برد.....
جیمین « چند روزی از دستگیر کردن جاسوس توی عمارت میگذشت و دیگه نقشه هام نقصی پیدا نمیکرد.....امروز محموله مهمی رو به ایتالیا میبردن و به تهیونگ گفته بودم بیاد عمارت تا با هم راجب قدم بعدی صحبت کنیم.....
لونا «توی این چند روز دستم تقریبا خوب شده بود و بعد از کلی خواهش جیهوپ اجازه داد به کارام برسم...داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم که یهو میهی پرید داخل آشپزخونه......یاع چی شده؟چرا اینجوری میای تو....
میهی « ارباب و جناب کیم اینجان...دکتر جانگ هم خبر کردن....ظاهرا یه خبراییه....گفتن من و تو ازشون پذیرایی کنیم
لونا « فهمیدم....آروم باش به ما ربطی نداره......شیرینی و نوشیدنی رو آماده کردیم و داشتم چک میکردم چیزی کم نباشه که صدای داد ارباب اومد....
جیمین « همه چی خوب بود تا اینکه بهم پیام دادن عملیات لو رفته.....اگه پلیس اون اشیاء قیمتی و اسلحه ها رو میگرفت ضرر بزرگی میکردم.....به جان زنگ زدم اما جواب نمیداد......لعتنیییی...چرا تیم به این بزرگی فقط یه هکر داره
تهیونگ « آروم باش جیمینا....بشین درستش میکنیم
لونا « رفتیم توی اتاق ارباب و وسایلی که آماده کرده بودیم رو گذاشتیم روی میز....فهمیدم هکر نیاز دارن و پلیس هکرشون رو دستگیر کرده......من هک کردن بلد بودم.....یعنی همیشه وقتی هکرشون اینجا بود حواسم بهش بود و حتی مقاله هایی راجب هک کردن خونده بودم....آجوما اشاره کرد که بریم اما من سرجام وایساده بودم.....نمیدونم یهو این شجاعت از کجا اومد.....میهی استین لباسم رو کشید اما فایده نداشت....بالاخره ارباب سرش رو بلند کرد و گفت
جیمین « چیزی میخواهی بگی؟
لونا « ارباب من میتونم محل آقای جان رو پیدا کنم
جیمین « مگه هک کردن بلدی؟
میهی « لوناااا
تهیونگ «( خطاب به میهی) تو ساکت باش....میدونی اگه به اربابت دروغ بگی چه بلایی سرت میاد؟
لونا « بله اما دروغ نمیگم....زیر چشمی به جیهوپ نگاه کردم که با تعجب و البته عصبی نگاهم میکرد....
۵.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.