Royal Veil Part ورود به قصر

---

Royal Veil — Part 1: ورود به قصر

صدای بارون از پنجره‌ی ضدگلوله‌ی ماشین شنیده می‌شد. قطره‌ها آرام روی شیشه سر می‌خوردند، ولی دل جونگکوک به اون آرامی نبود. کت مشکی‌اش روی دوشش سنگینی می‌کرد. لب‌هاش محکم روی هم قفل شده بود؛ مثل کسی که داره خودش رو برای چیزی بزرگ آماده می‌کنه.

راننده گفت:
– پنج دقیقه تا قصر سلطنتی، آقای جون جونگکوک. آماده‌اید؟

جونگکوک فقط سری تکون داد. توی ذهنش، صدای فرمانده‌ی امنیتی هنوز تکرار می‌شد:

> «از امروز، شما محافظ شخصی پرنس کیم تهیونگ هستید. او تنها وارث تاج و تخت است. اشتباه شما، ممکن است اشتباه یک کشور باشد.»



جونگکوک نفس عمیقی کشید.
او فقط ۲۱ سال داشت، اما در نیروهای ویژه اسمش با احترام گفته می‌شد. با این حال، هیچ آموزشی نمی‌تونست آماده‌اش کنه برای چیزی مثل "محافظت از یک پرنس واقعی".

وقتی از ماشین پیاده شد، ساختمان عظیم قصر مثل تصویری از قرون وسطا در برابر آسمان مدرن سئول ایستاده بود. نور پروژکتورها روی سنگ‌های سفید دیوارها می‌تابید.

نگهبان‌ها با احترام ادای تعظیم کردند.
یکی از آن‌ها گفت:
– خوش آمدید، افسر جونگکوک. پرنس تهیونگ الان در دانشگاهه. شما در دفتر ریاست امنیت منتظر می‌مونید.

«دانشگاه؟»
جونگکوک در دلش تکرار کرد. حتی پرنس هم کلاس می‌رفت؟
تصور سختی بود؛ یک شاهزاده در میان دانشجوهای معمولی.


---

سه ساعت بعد، ساعت نزدیک به چهار عصر بود که در سالن اصلی قصر باز شد. صدای خنده‌ی چند جوان پیچید و بعد صدای او…
صدایی که آرام اما نافذ بود.

– نیازی نیست هر روز تا دم در منو اسکورت کنید، گفتم که خسته‌کننده‌ست.

جونگکوک فقط از دور نگاه کرد. مردی با قد بلند، کت طوسی و موهای قهوه‌ای روشن از پله‌ها پایین آمد. تهیونگ با لبخند رسمی‌اش به چند محافظ اطرافش گفت که برن استراحت کنن.

اما وقتی نگاهش به جونگکوک افتاد، مکث کرد.
– این دیگه کیه؟

یکی از مشاورها سریع جلو اومد.
– اعلیحضرت، ایشون افسر جدید شما هستن. از امروز محافظ شخصی‌تون خواهند بود.

تهیونگ ابرو بالا انداخت.
– محافظ شخصی؟ یعنی حتی وقتی دارم قهوه می‌خورم باید سایه‌م دنبال‌م باشه؟

جونگکوک صاف ایستاد.
– وظیفه‌م حفظ امنیت شماست، نه مزاحمت.

تهیونگ لبخند کوچیکی زد، اما نگاهش سرد بود.
– جالبه. اولین محافظی هستی که بدون اجازه حرف می‌زنه.

– اولین پرنسی هستید که بدون گوش دادن قضاوت می‌کنه.

سکوت.
سالن برای چند ثانیه یخ زد. مشاورها به هم نگاه کردند.

اما تهیونگ فقط خندید.
– خب… حداقل خسته‌کننده نیستی. خوبه، بادیگارد جدید. اسم گفتی چی بود؟

– جونگکوک. جون جونگکوک.

تهیونگ با لحنی آرام‌تر گفت:
– پس، جون جونگکوک… از فردا صبح ساعت شش، با من به دانشگاه میای. ولی حواست باشه، اونجا کسی نباید بدونه محافظ شخصی‌ام هستی. وانمود کن هم‌کلاسیم یا هر چی خواستی. فقط دور و برم باش.

– بله، قربان.

تهیونگ به او نزدیک شد، تا جایی که صدای نفسش حس می‌شد.
– و یه چیز دیگه… من از آدم‌های جدی خوشم نمیاد. این اخم رو بردار، بادیگارد.

تهیونگ با خونسردی از کنارش رد شد و رفت بالا.
جونگکوک ایستاده بود، بدون اینکه چیزی بگه. دستش روی کمربندش محکم‌تر شد. در ذهنش زمزمه کرد:
«چطور می‌خواد از کسی محافظت کنه که خودش نمی‌خواد محافظت بشه؟»


---

روز بعد، ساعت پنج و نیم صبح، جونگکوک جلوی در ورودی قصر ایستاده بود. یونیفرمش عوض شده بود؛ کت چرمی مشکی، شلوار جین، و یک کوله ساده — ظاهراً یک دانشجوی عادی.

وقتی تهیونگ از پله‌ها پایین اومد، با تیشرت سفید و کت بژ، موهای نامرتب و یک فنجون قهوه در دستش، دقیقاً شبیه هر پسر عادی بود... جز اینکه هیچ‌چیز در نگاهش عادی نبود.

– زود اومدی، بادیگارد. از ارتش عادت داری یا از اضطراب خوابت نمی‌بره؟
– از عادت.

تهیونگ لبخند زد.
– امیدوارم عادت نکنی منو جناب خطاب کنی. اونجا من فقط تهیونگ‌ام.

جونگکوک سرش رو تکون داد.
– چشم… تهیونگ.

تهیونگ لحظه‌ای به لب‌های او خیره شد، بعد به آرامی گفت:
– آفرین، خیلی بهتره. بیا، دیرمون میشه.



---

✨ پایان پارت ۱
منتظر باش!
حمایت
دیدگاه ها (۷)

Royal Veil — Part 2: زیر آفتاب دانشگاه---دانشگاه سلطنتی سئول...

Royal Veil — Part 3: سایه‌ای از مهربانی---از این به بعد (علا...

📖 خلاصه‌ی داستاننام فیک: Royal Veil در دنیای مدرن، کشوری کو...

🕊️ پارت صفر – معرفی داستان و شخصیت‌ها---عنوان داستان:The Roy...

Royal Veil — Part 4: روزمرگی زیر تاج---هنگام ظهر، نور خورشید...

Royal Veil — Part 19 : شکارچیِ سایه‌هاشب مثل پتویی سنگین روی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط