پایان زندگی پارت اخر شرطا رسیدن به لطف شماها
و سره کوک را روی پاهایش گذاشت ..آت: نه نه نه کوک تروخدا نرو من ..من بدون تو نمیتونم ( گریه)
کوک: تو تو ( سرفه) اینجا چیکار میکنی برو ( سرفه همراه با خون که از دهانش بیرون میزند ( بچه ها راستی کوک همچی یادش اومد گفتم بگم )
آت: لعنتی ...تو نمیتونی بری من ..من
بدون تو نمیتونم کوک من عاشقتم پسررررررر
من همسرتم منو یادت نمیاد ولی ( گریه شدید
کوک: چرا خیلی خوب هم یادم میاد اون شب زیر بارون همچی یادم اومد خواستم سوپرایزت کنم ولی نشد
آت: کوک نرو خواهش میکنم من عاشقتم لعنتی بدون تو میمیرم
عاشقتم
عاشقتم
عاشقتم
همین جمله کافی بود تا پسرکه چشمانش براق
شود
ولی دیر بود دیر دیگر باید با این زندگی خداحافظی
کند ولی برای آن پسر این دنیا هیچ اهمیتی نداشت
تنها اهمیتش همسرش بود اون دنیاش بود ولی
وقتش تموم شده
کوک: ( سرفه خونی) من ...منم عاشقتم و آخرین جمله ....تمام
جونگکوک رفت ....آت: نههههه(داد شدید)
نه نه نه نه نه نه تو ...تو نمیتونی بری چشاتو باز کن کوک نه اون چشمای خوشگلت و باز کن کوک(گریه همراه با جیغ)
دخترک بدن سرد و بی روح پسر را در اغوشش کشید و با تمام وجودش فریاد زد
نه...
دخترک تصمیم خودش را گرفت چرا در این دنیایه
کثیف بماند وقتی عشقش در اون دنیا هست
آن دختر تفنگی که پیشش بود را برداشت
و
دست جونگکوک را گرفت و گفت
آت: دارم میام منتظرم باش یا (گریه)
و ماشه را کشید
و دست در دست هم به آغوش مرگ رفتن
و آن دو در دنیایه دیگری به هم رسیدن
جونگکوک: عاشقم آت
آت: من بیشتر (لبخند)
و دست در دست هم راه رفتن
پایان
چطور بود 🙂
نویسنده : نیایش
کوک: تو تو ( سرفه) اینجا چیکار میکنی برو ( سرفه همراه با خون که از دهانش بیرون میزند ( بچه ها راستی کوک همچی یادش اومد گفتم بگم )
آت: لعنتی ...تو نمیتونی بری من ..من
بدون تو نمیتونم کوک من عاشقتم پسررررررر
من همسرتم منو یادت نمیاد ولی ( گریه شدید
کوک: چرا خیلی خوب هم یادم میاد اون شب زیر بارون همچی یادم اومد خواستم سوپرایزت کنم ولی نشد
آت: کوک نرو خواهش میکنم من عاشقتم لعنتی بدون تو میمیرم
عاشقتم
عاشقتم
عاشقتم
همین جمله کافی بود تا پسرکه چشمانش براق
شود
ولی دیر بود دیر دیگر باید با این زندگی خداحافظی
کند ولی برای آن پسر این دنیا هیچ اهمیتی نداشت
تنها اهمیتش همسرش بود اون دنیاش بود ولی
وقتش تموم شده
کوک: ( سرفه خونی) من ...منم عاشقتم و آخرین جمله ....تمام
جونگکوک رفت ....آت: نههههه(داد شدید)
نه نه نه نه نه نه تو ...تو نمیتونی بری چشاتو باز کن کوک نه اون چشمای خوشگلت و باز کن کوک(گریه همراه با جیغ)
دخترک بدن سرد و بی روح پسر را در اغوشش کشید و با تمام وجودش فریاد زد
نه...
دخترک تصمیم خودش را گرفت چرا در این دنیایه
کثیف بماند وقتی عشقش در اون دنیا هست
آن دختر تفنگی که پیشش بود را برداشت
و
دست جونگکوک را گرفت و گفت
آت: دارم میام منتظرم باش یا (گریه)
و ماشه را کشید
و دست در دست هم به آغوش مرگ رفتن
و آن دو در دنیایه دیگری به هم رسیدن
جونگکوک: عاشقم آت
آت: من بیشتر (لبخند)
و دست در دست هم راه رفتن
پایان
چطور بود 🙂
نویسنده : نیایش
- ۱.۹k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط