آغوش من دروازه های تخت جمشید است

آغوش من دروازه های تخت جمشید است
می خواستم تو پادشاه کشورم باشی

آتش کشیدی پایتخت شور و شعرم را 
افسوس که می خواستی اسکندرم باشی

این روزها حتی شبیه سایه ات هم نیست
مردی که یک شب بهترین تعبیر خوابم بود

مردی که با آن جذبه ی چشمِ رضاخانیش
یک روز تنها علت کشف حجابم بود

در بازوانت قتلگاه کوچکی داری
لبخند غارت می کند آن اخم تاتاری ت

بر باد دادی سرزمین اعتمادم را
با ترکمنچای خیانت های قاجاری ت

در شهرهای مرزی پیراهنم جنگ است
جغرافیای شانه هایت تکیه گاهم نیست

دارم تحصن می کنم با شعر بر لبهات
هر چند شرطی بر لب مشروطه خواهم نیست

من قرنها معشوقه ی تاریخی ات بودم
دیگر برای یک شروع تازه فرصت نیست

من دوستت دارم .. بغل کن گریه هایم را
لعنت به تاریخی که حتی درس عبرت نیست

رویا_ابراهیمی
دیدگاه ها (۴)

دنیا بدون تو ، یکی دو شماره ، تنگ است ... ناشناس

." عشق در یک نگاه "جمله ی مسخره ای بود برایم،تا قبل از این ک...

✐رحمی به دل نکردی آتش زدی به جانمبی معرفت خودت را خانه خراب ...

.با من قهری....ولی اگر زحمتی نیست...هر روز یک دوستت دارم ......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط