پارت 31
#پارت_31
)من رفتم غذا بخورررم(:
چند لحظه فقط نگاش کردم.بعد شروع کردم به قهقه زدن ولی اون همچنان جدی نگام میکرد
_شوخی میکنی
و دوباره خندیدم وقتی توی چهرش هیچ چیز خنده داری ندیدم خندم خشک شد
_شوخی نمیکنی....ولی..چطور ممکنه؟من...یه
و گریم گرفت.
_ایدا گریه میکنی؟
سرمو بغل گرفت و رو موهامو بوسید.
_اگه من یه فضانورد باشم پس ینی...من..
هق هقم اوج گرفت
_خدا من کیم؟
وقتی کی اروم گرفتم ازش جدا شدم.با سر استینم اشکامو پاک کردم شده بودم عین بچه ها...بچه ای که خانوادشو گم کرده.بچه ای که گم شده...
_اینو هم پیدا کردم
از پلاستیک کلاهی دراورد.مخصوصدلباس فضانوردان.شیشه اش ترک خورد ه بود ولی نشکسته بود.ترکش خیلی وسیع بود.
من فردا ازینجا میرفتم پس باید کمی به مغزم فشار می اوردم.باید یه چیز مهم یادم می اومد.
_روژان جون میشه یکم تنها باشم؟میخام یکم فکر کنم
_اره حتما
و اتاقو ترک کرد.
کمی کیف رو بررسی کردم.برعکسش کردمو تکونش دادم.محتویاتش ریخت کف اتاق.کارتی رو برداشتم.عکسم بود و...
_نام:آیدا
_نام خانوادگی:نوری
_شماره ایستگاه:۱۴۳
(زیاد درباره ی کارت فضانوردا اطلاع ندارم شرمنده)
و یه کارت نوک مدادی که شبیه عابر بانک بود
چیزی دسگیرم نشد.
مشغول بودم مه در زده شد و کیان با بسته ای وارد شد
_سلام
_سلام
و روی تختم نشست به حعبه ی تو دستش اشاره کرد و گفت
_شطرنج میزنی؟برای تقویت حافظه خوبه شنیدم
)من رفتم غذا بخورررم(:
چند لحظه فقط نگاش کردم.بعد شروع کردم به قهقه زدن ولی اون همچنان جدی نگام میکرد
_شوخی میکنی
و دوباره خندیدم وقتی توی چهرش هیچ چیز خنده داری ندیدم خندم خشک شد
_شوخی نمیکنی....ولی..چطور ممکنه؟من...یه
و گریم گرفت.
_ایدا گریه میکنی؟
سرمو بغل گرفت و رو موهامو بوسید.
_اگه من یه فضانورد باشم پس ینی...من..
هق هقم اوج گرفت
_خدا من کیم؟
وقتی کی اروم گرفتم ازش جدا شدم.با سر استینم اشکامو پاک کردم شده بودم عین بچه ها...بچه ای که خانوادشو گم کرده.بچه ای که گم شده...
_اینو هم پیدا کردم
از پلاستیک کلاهی دراورد.مخصوصدلباس فضانوردان.شیشه اش ترک خورد ه بود ولی نشکسته بود.ترکش خیلی وسیع بود.
من فردا ازینجا میرفتم پس باید کمی به مغزم فشار می اوردم.باید یه چیز مهم یادم می اومد.
_روژان جون میشه یکم تنها باشم؟میخام یکم فکر کنم
_اره حتما
و اتاقو ترک کرد.
کمی کیف رو بررسی کردم.برعکسش کردمو تکونش دادم.محتویاتش ریخت کف اتاق.کارتی رو برداشتم.عکسم بود و...
_نام:آیدا
_نام خانوادگی:نوری
_شماره ایستگاه:۱۴۳
(زیاد درباره ی کارت فضانوردا اطلاع ندارم شرمنده)
و یه کارت نوک مدادی که شبیه عابر بانک بود
چیزی دسگیرم نشد.
مشغول بودم مه در زده شد و کیان با بسته ای وارد شد
_سلام
_سلام
و روی تختم نشست به حعبه ی تو دستش اشاره کرد و گفت
_شطرنج میزنی؟برای تقویت حافظه خوبه شنیدم
۱.۷k
۰۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.