[ ایستاده ام به تماشای سکوت شهر
[ ایستاده ام به تماشای سکوت شهر
ایستاده ام به تماشای آسمان پس از باران
میخواهم چشمانم را ببندم و عمیق نفس بکشم
که لیوان چای را مقابل سینه ام میگیرد
اشاره میکنم قند بردار...
#میگوید: حواست کجاست؟
باز یادت رفت؟
چای آخر شب را باید با قند چشمانت نوشید
#میگویم:حواسم سر جایش بود
تا تو آمدی لب پنجره اینگونه که دستت را در جیب فرو میکنی
و زل میزنی به ماه...
میرود وسط حرفهایم و#میگوید: من کی به تو زل زدم جانم؟
یقه ی پیراهنش را مرتب میکنم
دستش را دور کمرم حلقه میکند و سرم را میگذارم روی سینه اش.....
چشمانم را میبندم و عمیق نفس میکشم
بوی باران...بوی موهایش...بوی ماه
💑💑
ایستاده ام به تماشای آسمان پس از باران
میخواهم چشمانم را ببندم و عمیق نفس بکشم
که لیوان چای را مقابل سینه ام میگیرد
اشاره میکنم قند بردار...
#میگوید: حواست کجاست؟
باز یادت رفت؟
چای آخر شب را باید با قند چشمانت نوشید
#میگویم:حواسم سر جایش بود
تا تو آمدی لب پنجره اینگونه که دستت را در جیب فرو میکنی
و زل میزنی به ماه...
میرود وسط حرفهایم و#میگوید: من کی به تو زل زدم جانم؟
یقه ی پیراهنش را مرتب میکنم
دستش را دور کمرم حلقه میکند و سرم را میگذارم روی سینه اش.....
چشمانم را میبندم و عمیق نفس میکشم
بوی باران...بوی موهایش...بوی ماه
💑💑
۳.۰k
۲۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.