part 13
part 13
نامجون: باشه بیا بخواب
لینا: ب با تو ؟
نامجون: نه با عمم د بیا دیگه
لینا : باشه
زبان راوی
لینا میره پیش نامجون میخوابه ولی یکمی از نامجون فاصله میگیره ولی نامجون اونو از پشتبغل میکنه که لینا برمیگرده به طرف نامجون
نامجون: ها چیه آدم ندیدی؟
لینا: چرا بغلم میکنی،؟
نامجون : هیسس بخواب
لینا هم سرش رو روی سینه ی نامجون میزاره و با تپش قلب اون به خواب میره
ویو صبح
لینا
دوباره با صدای چیزی بیدار شدم یه هو دیدم یه گربه ی سیاه سفید کنارم خوابیده
میخواستم که جیغ بزنم دستو جلوی دهنم گذاشتم
گایز ببخشید که نبودم واقعا از لحاظ روحی حالم خوب نیس🖤
نامجون: باشه بیا بخواب
لینا: ب با تو ؟
نامجون: نه با عمم د بیا دیگه
لینا : باشه
زبان راوی
لینا میره پیش نامجون میخوابه ولی یکمی از نامجون فاصله میگیره ولی نامجون اونو از پشتبغل میکنه که لینا برمیگرده به طرف نامجون
نامجون: ها چیه آدم ندیدی؟
لینا: چرا بغلم میکنی،؟
نامجون : هیسس بخواب
لینا هم سرش رو روی سینه ی نامجون میزاره و با تپش قلب اون به خواب میره
ویو صبح
لینا
دوباره با صدای چیزی بیدار شدم یه هو دیدم یه گربه ی سیاه سفید کنارم خوابیده
میخواستم که جیغ بزنم دستو جلوی دهنم گذاشتم
گایز ببخشید که نبودم واقعا از لحاظ روحی حالم خوب نیس🖤
۳.۸k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.