6 Part
6 Part
ا/ت: چیزی شده؟
بابا: رفتی دکتر؟
ا/ت: چی؟ بله
بابا: چی گفت؟
ا/ت: چیز خاصی نگفت. همه چیز خوبه.
بابا: دکترت بهم زنگ زد و گفت حالت داره خیلی بد میشه. داروهات رو نمیخوری؟
ا/ت: شت
بابا: این برای من جواب نیست.
ا/ت: یادم میره.
بابا: سلامتیت مهم تر از کارته. فراموش نکن.
ا/ت: من دیگه میرم.
بابا: باشه برو ولی این کارات فقط به ضرر خودته.
رفتم داخل اتاقم و گوشیم رو دراوردم. دیدم یانگ سو پیام داده.
" سلام چه خبرا "
شروع کردم به تایپ کردن.
ا/ت: معلوم هست کجایی؟ چند ماهه پیامی ندادی. نمیگی نگرانت میشم؟
" آبجی بهت گفتم که به خودت استرس وارد نکن. برات بده. "
ا/ت: دلیلش تویی احمق. کجا بودی؟
" یه عملیات داشتیم. سرم شلوغ بود. "
ا/ت: فردا وقت داری؟
" نه رییس بهم اجازه نمیده. "
ا/ت: من کافیه رییستون رو ببینم. یعنی چی؟ دو دقیقه همو میبینیم و تمام.
" بارها بهش گفتم ولی نه قبول نمیکنه. میگی چیکار کنم خب. "
ا/ت: نگران نباش. بالاخره که یه روز میتونیم هم رو ببینیم.
" دایون چطوره؟ بابا چطور؟ "
ا/ت: همشون خوبن. دایون هم خیلی دلش برات تنگ شده.
" بابا درمورد من چیزی نگفته؟ "
ا/ت: چرا بارها گفته که دوست داره تو رو ببینه. ( ا/ت این رو به دروغ گفت. از اون روزی که برادرش وارد باند مافیا شد، پدرش اون رو از خونه پرت کرد بیرون و ا/ت یواشکی باهاش در ارتباطه. )
" واقعا؟ بابا هم؟ باورم نمیشه. "
ا/ت: آره آره راست میگم. مواظب خودت باش. من باید برم. یه نفر داره میاد.
" خداحافظ. بازم وقت داشتم بهت پیام میدم "
...
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
دایون: منم
ا/ت: بیا. چیکار داری نصف شبه؟
دایون: گوشیم رو ببین. به نظرم خراب شده. روشن نمیشه.
ا/ت: چی؟ صبر کن ببینم.
دایون:...
ا/ت: شارژش تموم شده. وای خدا یعنی این هم نمیفهمی؟
دایون: عههه باشه پس. بده ببرم بزنم به شارژر.
...
لایک
♥️
ا/ت: چیزی شده؟
بابا: رفتی دکتر؟
ا/ت: چی؟ بله
بابا: چی گفت؟
ا/ت: چیز خاصی نگفت. همه چیز خوبه.
بابا: دکترت بهم زنگ زد و گفت حالت داره خیلی بد میشه. داروهات رو نمیخوری؟
ا/ت: شت
بابا: این برای من جواب نیست.
ا/ت: یادم میره.
بابا: سلامتیت مهم تر از کارته. فراموش نکن.
ا/ت: من دیگه میرم.
بابا: باشه برو ولی این کارات فقط به ضرر خودته.
رفتم داخل اتاقم و گوشیم رو دراوردم. دیدم یانگ سو پیام داده.
" سلام چه خبرا "
شروع کردم به تایپ کردن.
ا/ت: معلوم هست کجایی؟ چند ماهه پیامی ندادی. نمیگی نگرانت میشم؟
" آبجی بهت گفتم که به خودت استرس وارد نکن. برات بده. "
ا/ت: دلیلش تویی احمق. کجا بودی؟
" یه عملیات داشتیم. سرم شلوغ بود. "
ا/ت: فردا وقت داری؟
" نه رییس بهم اجازه نمیده. "
ا/ت: من کافیه رییستون رو ببینم. یعنی چی؟ دو دقیقه همو میبینیم و تمام.
" بارها بهش گفتم ولی نه قبول نمیکنه. میگی چیکار کنم خب. "
ا/ت: نگران نباش. بالاخره که یه روز میتونیم هم رو ببینیم.
" دایون چطوره؟ بابا چطور؟ "
ا/ت: همشون خوبن. دایون هم خیلی دلش برات تنگ شده.
" بابا درمورد من چیزی نگفته؟ "
ا/ت: چرا بارها گفته که دوست داره تو رو ببینه. ( ا/ت این رو به دروغ گفت. از اون روزی که برادرش وارد باند مافیا شد، پدرش اون رو از خونه پرت کرد بیرون و ا/ت یواشکی باهاش در ارتباطه. )
" واقعا؟ بابا هم؟ باورم نمیشه. "
ا/ت: آره آره راست میگم. مواظب خودت باش. من باید برم. یه نفر داره میاد.
" خداحافظ. بازم وقت داشتم بهت پیام میدم "
...
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
دایون: منم
ا/ت: بیا. چیکار داری نصف شبه؟
دایون: گوشیم رو ببین. به نظرم خراب شده. روشن نمیشه.
ا/ت: چی؟ صبر کن ببینم.
دایون:...
ا/ت: شارژش تموم شده. وای خدا یعنی این هم نمیفهمی؟
دایون: عههه باشه پس. بده ببرم بزنم به شارژر.
...
لایک
♥️
۲۳.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.