4 Part
4 Part
باهاش رفتم داخل اتاق.
ا/ت: از قبل همه چیز رو آماده کردی.
مرد: الان فقط تو رو کم دارم.
اومد و شروع کردیم به بوسیدن همدیگه. اون رو روی تخت پرت کردم و شروع کرد به دراوردن لباساش.
مرد: توهم دربیار. بی صبرانه منتظرم.
روی تخت ایستادم.
پام رو گذاشتم روی گردنش. با کفشی که پام بود، تقریبا داشت خفه میشد.
مرد: داری چیکار میکنی؟
ا/ت: چطور فکر کردی که من بدنم رو دست یه آدمی که نمیشناسمش میدم. احمق منحرف.
مرد: تروخدا دارم میمیرم. ولم کن.
ا/ت: برای چی بزارم آدمی مثل تو زنده بمونه؟
مرد: قول میدم دیگه تکرار نشه.
با زانوم، محکم توی دیکش زدم.
ا/ت: حالا آدم شدی یا نه؟
دوباره زدم.
ا/ت: حالا چطور؟
بهش نگاه کردم. بیهوش شده بود. وای خدا. گند بالا اوردم. دستم رو روی نبضش گذاشتم. خوبه که زندست ولی خندم گرفت. بیچاره آرزوی پدر شدنش رو باید با خودش به گور ببره.
( یکم ا/ت مشکل اعصاب داره نزدیکش نشید 😂😔 )
از اتاق میخواستم برم بیرون. قفل درو باز کردم. یه نفر رو دیدم دقیقا روبروی در ایستاده بود. نزدیک بود سکته کنم.
ا/ت: زهرمار. چرا اینجا ایستادی؟
بهم با تعجب زل زده بود.
ا/ت: چیه تا حالا آدم ندیدی؟ ( داد )
از اونجا رد شدم و رفتم طبقه پایین پیش دایون. به نظر میومد دیگه میخواستن برن.
ا/ت: آماده ای بریم؟
دایون: چی؟ آره.
خداحافظی کرد و سوار ماشین شدیم.
...
لایک
♥️
باهاش رفتم داخل اتاق.
ا/ت: از قبل همه چیز رو آماده کردی.
مرد: الان فقط تو رو کم دارم.
اومد و شروع کردیم به بوسیدن همدیگه. اون رو روی تخت پرت کردم و شروع کرد به دراوردن لباساش.
مرد: توهم دربیار. بی صبرانه منتظرم.
روی تخت ایستادم.
پام رو گذاشتم روی گردنش. با کفشی که پام بود، تقریبا داشت خفه میشد.
مرد: داری چیکار میکنی؟
ا/ت: چطور فکر کردی که من بدنم رو دست یه آدمی که نمیشناسمش میدم. احمق منحرف.
مرد: تروخدا دارم میمیرم. ولم کن.
ا/ت: برای چی بزارم آدمی مثل تو زنده بمونه؟
مرد: قول میدم دیگه تکرار نشه.
با زانوم، محکم توی دیکش زدم.
ا/ت: حالا آدم شدی یا نه؟
دوباره زدم.
ا/ت: حالا چطور؟
بهش نگاه کردم. بیهوش شده بود. وای خدا. گند بالا اوردم. دستم رو روی نبضش گذاشتم. خوبه که زندست ولی خندم گرفت. بیچاره آرزوی پدر شدنش رو باید با خودش به گور ببره.
( یکم ا/ت مشکل اعصاب داره نزدیکش نشید 😂😔 )
از اتاق میخواستم برم بیرون. قفل درو باز کردم. یه نفر رو دیدم دقیقا روبروی در ایستاده بود. نزدیک بود سکته کنم.
ا/ت: زهرمار. چرا اینجا ایستادی؟
بهم با تعجب زل زده بود.
ا/ت: چیه تا حالا آدم ندیدی؟ ( داد )
از اونجا رد شدم و رفتم طبقه پایین پیش دایون. به نظر میومد دیگه میخواستن برن.
ا/ت: آماده ای بریم؟
دایون: چی؟ آره.
خداحافظی کرد و سوار ماشین شدیم.
...
لایک
♥️
۱۴.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.