فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۶
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۶
جانگ کوک_چقد دردناک فک میکنی دختر!!!،خندیدم ک بیشتر دردم اومد و سعی کردم تکون نخورم تا کارشو تموم کنه...جانگ کوک_بهتری؟،_اوهوم،جانگ کوک_یعنی درد نداری؟،ی چیزی تو دلم قلقلکم داد و باعث شد بهش دروغ بگم تا بیشتر ماساژم بده...اون واقعا خوب ماساژ میده!_نه راستش هنوزم درد دارم!،ی هوووف کلافه کشید و ب کارش ادامه داد...ی مدت گذشت و خودمم دیگه خسته شده بودم_جانگ کوک...بسه...بابا خمیر شدم!!!،خندید جانگ کوک_وایسا یکم بیشتر ماساژت بدم،_نههههه،خندید جانگ کوک_باشع...فقط چون خاطرت عزیزه،از روم بلند شد و کمکم کرد بلند شم..._عاه واقعا ممنون...گذشته از کمر دردم...واقعا بهش نیاز داشتم!،جانگ کوک_خواستی بازم در خدمتم!،با خماری ادامه دادم_ولی...انگار خوشت اومده هااااا!!!،با خنده گفت_خجالت بکش،خندیدیم_باشه کشیدم حالا بفرمایید بیرون لباس بپوشم،سریع رف ی گوشه و پشت کرد بهم و دستاشو گذاشت رو چشماش جانگ کوک_حالا عوض کن!،ی لبخند از سر اعتماد بهش زدم و رفتم مثل ی دختر عالق و باقل...یعنی عاقل و بالغ لباسامو عوض کردم:/...یه شلوارک جین و یه استین بلند بالا نافی کلاه دار قرمز...به جانگ کوک نگا کردم هنوز چشماشو بسته بود و روشو کرده بود اونور...درست مث بچه ها!
-میتونی نگا کنی،نگام کرد جانگ کوک-واوووووو سلیقه شوهرت حرف نداره!،یه نگاه کوتاه بهش کردم همینم واس اینکه ادامه نده کافی بود...اتاق خارج شدیم و رفتیم طبقه بالا...دوستاش داشتن با مامانش صحبت میکردن ک با دیدن ما مث بز...ببخشید مث ادم نگامون کردن:>مامانش با دیدن من لبخند اومد رو لباش و اومد سمتم و بغلم کرد جانگ کوک گفته بود باید مامان صداش کنم-سلام مامان،مامانش-سلام دخی مامی!،و از بغلش کشیدتم بیرون مامانش-پسرم انقد ازت تعریف کرد که مشتاق دیدار شدیم،-کوک لطف داره،مامان باحالی داشت مامانی با موهای طلایی فر کوتاه و کت و دامن شیک دقیقا بر خلاف اخلاق باحالش!...مامانش بهم لبخند زد و پیشونیم و بوسید و منو برد سمت دوستای جانگ کوک و با هم آشنا مون کرد...هوسوک سوکجین جیمین تهیونگ و یونگی...و نامجون صاحب کار قبلیم!!!...جانگ کوک اومد سمتم و منو کشید کنار خودش جانگ کوک-مامان وایسا یکم نفس بکشه!!!،مامانش-واااااااااااا،خندیدیم مامانش-ولی کاش تو عمرت همونطور ک داشتی کمر خانومتو ماساژ میدادی کمر مامانتم ماساژ میدادی!!!،جانگ کوک-ماااااااامااااااااان...اومدی تو اتاقمون؟؟؟،مامانش-خب اره،جانگ کوک-مادر من نگفتی شاید چیزی بود که نباید میدیدی؟،مامانش-تا حالا کنجکاو شدی؟،جانگ کوک_بلی،مامانش_پس دیگه حرف نزن!،
واسه پارت بعدی شرط نمیزارم🙂
ولی هرچی بیشتر حمایتم کنید بیشتر فیک میزارم❤️💋
جانگ کوک_چقد دردناک فک میکنی دختر!!!،خندیدم ک بیشتر دردم اومد و سعی کردم تکون نخورم تا کارشو تموم کنه...جانگ کوک_بهتری؟،_اوهوم،جانگ کوک_یعنی درد نداری؟،ی چیزی تو دلم قلقلکم داد و باعث شد بهش دروغ بگم تا بیشتر ماساژم بده...اون واقعا خوب ماساژ میده!_نه راستش هنوزم درد دارم!،ی هوووف کلافه کشید و ب کارش ادامه داد...ی مدت گذشت و خودمم دیگه خسته شده بودم_جانگ کوک...بسه...بابا خمیر شدم!!!،خندید جانگ کوک_وایسا یکم بیشتر ماساژت بدم،_نههههه،خندید جانگ کوک_باشع...فقط چون خاطرت عزیزه،از روم بلند شد و کمکم کرد بلند شم..._عاه واقعا ممنون...گذشته از کمر دردم...واقعا بهش نیاز داشتم!،جانگ کوک_خواستی بازم در خدمتم!،با خماری ادامه دادم_ولی...انگار خوشت اومده هااااا!!!،با خنده گفت_خجالت بکش،خندیدیم_باشه کشیدم حالا بفرمایید بیرون لباس بپوشم،سریع رف ی گوشه و پشت کرد بهم و دستاشو گذاشت رو چشماش جانگ کوک_حالا عوض کن!،ی لبخند از سر اعتماد بهش زدم و رفتم مثل ی دختر عالق و باقل...یعنی عاقل و بالغ لباسامو عوض کردم:/...یه شلوارک جین و یه استین بلند بالا نافی کلاه دار قرمز...به جانگ کوک نگا کردم هنوز چشماشو بسته بود و روشو کرده بود اونور...درست مث بچه ها!
-میتونی نگا کنی،نگام کرد جانگ کوک-واوووووو سلیقه شوهرت حرف نداره!،یه نگاه کوتاه بهش کردم همینم واس اینکه ادامه نده کافی بود...اتاق خارج شدیم و رفتیم طبقه بالا...دوستاش داشتن با مامانش صحبت میکردن ک با دیدن ما مث بز...ببخشید مث ادم نگامون کردن:>مامانش با دیدن من لبخند اومد رو لباش و اومد سمتم و بغلم کرد جانگ کوک گفته بود باید مامان صداش کنم-سلام مامان،مامانش-سلام دخی مامی!،و از بغلش کشیدتم بیرون مامانش-پسرم انقد ازت تعریف کرد که مشتاق دیدار شدیم،-کوک لطف داره،مامان باحالی داشت مامانی با موهای طلایی فر کوتاه و کت و دامن شیک دقیقا بر خلاف اخلاق باحالش!...مامانش بهم لبخند زد و پیشونیم و بوسید و منو برد سمت دوستای جانگ کوک و با هم آشنا مون کرد...هوسوک سوکجین جیمین تهیونگ و یونگی...و نامجون صاحب کار قبلیم!!!...جانگ کوک اومد سمتم و منو کشید کنار خودش جانگ کوک-مامان وایسا یکم نفس بکشه!!!،مامانش-واااااااااااا،خندیدیم مامانش-ولی کاش تو عمرت همونطور ک داشتی کمر خانومتو ماساژ میدادی کمر مامانتم ماساژ میدادی!!!،جانگ کوک-ماااااااامااااااااان...اومدی تو اتاقمون؟؟؟،مامانش-خب اره،جانگ کوک-مادر من نگفتی شاید چیزی بود که نباید میدیدی؟،مامانش-تا حالا کنجکاو شدی؟،جانگ کوک_بلی،مامانش_پس دیگه حرف نزن!،
واسه پارت بعدی شرط نمیزارم🙂
ولی هرچی بیشتر حمایتم کنید بیشتر فیک میزارم❤️💋
۹.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.