فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۵
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۵
چشمامو تا نصفه باز کردم دیدم روی تخت جانگ کوکم...وقتی از خرید برگشتیم خیلی خسته بودم و خوابم برد...جانگ کوک انگشتای کشیده شو برد تو موهام و موهامو ماساژ داد خواب بودم یجوارایی میشه گف بین مرز خواب و بیداری!...با این کارش خمارم کرد!اما به هر زوری بود چشمامو نیمه باز نگه داشتم و جانگ کوک و نیم خیز کنارم دیدم خواستم پاشم اما اون دستای لعنتیش که به کله و موهام مالیده میشد قدرت کل بدنمو ازم گرفته بود...حتی زبونم!!!جانگ کوک با یه صدای ارامش بخش-راحت بخواب!...،و ناخوداگاه چشمام بسته شد...بعد از ی مدت خیلی طولانی بیدار شدم خواستم از رو تخت بلند شم ک رگ کمرم ب طور خیلی بدجوری گرفت!!!_آآآآییییییییییی!!!،مجبوری دوباره رو تخت نشستم و با دستم محکم کمرمو ماساژ دادم تا دردش بخوابه ولی بدتر میشد!!!ک یهو در ب طور وحشتناکی باز شد و جانگ کوک داخل شد و با پاش درو بست...
با عجله اومد سمتم و جلو پاهام زانو زد جانگ کوک_چ چیشده؟؟؟،از حالتش خندم گرفت ک فک کرد باهاش شوخی کردم جانگ کوک_ما رو گرفتی دختر؟بابا نزدیک بود بخاطرت از ۲۰ تا پله با پشتک بیوفتم!!!،_چیزی نیس فقط رگ کمرم گرفته...نمیتونم تکون بخورم!!!،جانگ کوک_وای نه...،_چیشد؟،جانگ کوک_اخه...مامانم و دوستام اومدن!!!،_چییییی؟نهههههه!!!،با ی حالت تاسف ب ی جا خیره شد منم تو همون آبشن موندم:|یکم ساکت موندیم که بلند شد جانگ کوک_ب شکم دراز بکش!!!،_ها؟چی؟چرا؟،جانگ کوک_از ماساژر تایلندیم یکم ترفند یاد گرفتم...شاید روت جواب داد!!!،_بیخیاااااال من حتی نمیتونم ی میلی مترم تکون بخورم!!!،جانگ کوک_پسسس...ببخشید!!!،سوالی نگاش کردم ک سریع هولم داد رو تخت و با ی حرکت برعکسم کرد!!!تا ب خودم اومدم درد شدیدی از کمرم احساس کردم...سریع سرمو کردم تو بالشت و جیغ کشیدم!!!جانگ کوک_من واااقعا معذرت میخوام میکو...ولی ببین الان دراز کشیدی!!!،روم خیمه زد جانگ کوک_میتونم شروع کنم؟،سرمو با بی حالی تکون دادم و با انگشتاش ب کمرم فشار اورد و ماساژ دردناکی رو تقدیمم کرد!!!_عااای...احساس میکنم کمرمو دارن با ساتور از پایین تنم جدا میکنن!!!عااااااخ
حمایتتتت🙃
چشمامو تا نصفه باز کردم دیدم روی تخت جانگ کوکم...وقتی از خرید برگشتیم خیلی خسته بودم و خوابم برد...جانگ کوک انگشتای کشیده شو برد تو موهام و موهامو ماساژ داد خواب بودم یجوارایی میشه گف بین مرز خواب و بیداری!...با این کارش خمارم کرد!اما به هر زوری بود چشمامو نیمه باز نگه داشتم و جانگ کوک و نیم خیز کنارم دیدم خواستم پاشم اما اون دستای لعنتیش که به کله و موهام مالیده میشد قدرت کل بدنمو ازم گرفته بود...حتی زبونم!!!جانگ کوک با یه صدای ارامش بخش-راحت بخواب!...،و ناخوداگاه چشمام بسته شد...بعد از ی مدت خیلی طولانی بیدار شدم خواستم از رو تخت بلند شم ک رگ کمرم ب طور خیلی بدجوری گرفت!!!_آآآآییییییییییی!!!،مجبوری دوباره رو تخت نشستم و با دستم محکم کمرمو ماساژ دادم تا دردش بخوابه ولی بدتر میشد!!!ک یهو در ب طور وحشتناکی باز شد و جانگ کوک داخل شد و با پاش درو بست...
با عجله اومد سمتم و جلو پاهام زانو زد جانگ کوک_چ چیشده؟؟؟،از حالتش خندم گرفت ک فک کرد باهاش شوخی کردم جانگ کوک_ما رو گرفتی دختر؟بابا نزدیک بود بخاطرت از ۲۰ تا پله با پشتک بیوفتم!!!،_چیزی نیس فقط رگ کمرم گرفته...نمیتونم تکون بخورم!!!،جانگ کوک_وای نه...،_چیشد؟،جانگ کوک_اخه...مامانم و دوستام اومدن!!!،_چییییی؟نهههههه!!!،با ی حالت تاسف ب ی جا خیره شد منم تو همون آبشن موندم:|یکم ساکت موندیم که بلند شد جانگ کوک_ب شکم دراز بکش!!!،_ها؟چی؟چرا؟،جانگ کوک_از ماساژر تایلندیم یکم ترفند یاد گرفتم...شاید روت جواب داد!!!،_بیخیاااااال من حتی نمیتونم ی میلی مترم تکون بخورم!!!،جانگ کوک_پسسس...ببخشید!!!،سوالی نگاش کردم ک سریع هولم داد رو تخت و با ی حرکت برعکسم کرد!!!تا ب خودم اومدم درد شدیدی از کمرم احساس کردم...سریع سرمو کردم تو بالشت و جیغ کشیدم!!!جانگ کوک_من واااقعا معذرت میخوام میکو...ولی ببین الان دراز کشیدی!!!،روم خیمه زد جانگ کوک_میتونم شروع کنم؟،سرمو با بی حالی تکون دادم و با انگشتاش ب کمرم فشار اورد و ماساژ دردناکی رو تقدیمم کرد!!!_عااای...احساس میکنم کمرمو دارن با ساتور از پایین تنم جدا میکنن!!!عااااااخ
حمایتتتت🙃
۷.۹k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.