سرنوشت سوخته 21
سرنوشت سوخته
ات:خب........ میگم برو تو همون کیفم اون کتابی که عکس توش بود رو بیار
هانا:(بلند شدم و یک کتاب رو اورد اسم اون کتاب راز جنگل هزار دستان بود )
ات: خب این کتاب برای تو موقع هاییی که کار نداری این ور بخون داستان قسنگی داره ........راستی از این به بعد هم اینجا توی عمارت باش
هانا: ممنون بابت کتاب .....ولی نمیشه ......من
ات: چرا نمیشه مگه تو نمیخوای از من مواظبت کنی اگه من نصفشب نیاز به تو داشتم کی باید کمکم کن توی این عمارت تاریک
هانا: ولی جناب جئون و اقای کیم یا حتی اجوما اجازه اینو نمیده
ات: تو کارت به این چیزا نباشه(لبخند ).............حالا بلندم کن تا کمی راه رفتن رو کار کنیم(کمی داشتم کار میکردمکه راه برم یهو اجوما اومد)
اجوما: ( روبه هانا) دختر جان چیکار میکنی اروم تر مواظب خانم باش
ات: اجوما من خودم خواستم که کمی راه برم
اجوما: ولی جناب جئون باید خبر دار باشه
ات: بسه دیگه چرا باید جونگکوک خبر دار باشه مگه چی کار کردم ؟ مگه اسیرتونم ؟(تعدلم رو از دست دارد و افتاد که کم پاهام زخمی شد همون لحظه کوک وارد شد ولی نه با مهربونی با حالات خشم و بی اعصابی)
کوک: اینجا چه خبره؟با توی خدمتکار چیکار کردی؟
هانا: من....م...ن .کا...ری ن.ک..ر
کوک : خفه شو(رو به ات شد)
کوک: ات نگران نباش امروز این دختره عوضی رو بیرون میندازم
ات: (با بیتوجه ایی بهش نگاه کردم)اون کاری نکرد تقصیر خودم بود
کوک:نه نمیشه اجوما قرار یه نفر دیگه رو بیار(رفت)............(اجوما هم با ناراحتی رفت)
ات:خب........ میگم برو تو همون کیفم اون کتابی که عکس توش بود رو بیار
هانا:(بلند شدم و یک کتاب رو اورد اسم اون کتاب راز جنگل هزار دستان بود )
ات: خب این کتاب برای تو موقع هاییی که کار نداری این ور بخون داستان قسنگی داره ........راستی از این به بعد هم اینجا توی عمارت باش
هانا: ممنون بابت کتاب .....ولی نمیشه ......من
ات: چرا نمیشه مگه تو نمیخوای از من مواظبت کنی اگه من نصفشب نیاز به تو داشتم کی باید کمکم کن توی این عمارت تاریک
هانا: ولی جناب جئون و اقای کیم یا حتی اجوما اجازه اینو نمیده
ات: تو کارت به این چیزا نباشه(لبخند ).............حالا بلندم کن تا کمی راه رفتن رو کار کنیم(کمی داشتم کار میکردمکه راه برم یهو اجوما اومد)
اجوما: ( روبه هانا) دختر جان چیکار میکنی اروم تر مواظب خانم باش
ات: اجوما من خودم خواستم که کمی راه برم
اجوما: ولی جناب جئون باید خبر دار باشه
ات: بسه دیگه چرا باید جونگکوک خبر دار باشه مگه چی کار کردم ؟ مگه اسیرتونم ؟(تعدلم رو از دست دارد و افتاد که کم پاهام زخمی شد همون لحظه کوک وارد شد ولی نه با مهربونی با حالات خشم و بی اعصابی)
کوک: اینجا چه خبره؟با توی خدمتکار چیکار کردی؟
هانا: من....م...ن .کا...ری ن.ک..ر
کوک : خفه شو(رو به ات شد)
کوک: ات نگران نباش امروز این دختره عوضی رو بیرون میندازم
ات: (با بیتوجه ایی بهش نگاه کردم)اون کاری نکرد تقصیر خودم بود
کوک:نه نمیشه اجوما قرار یه نفر دیگه رو بیار(رفت)............(اجوما هم با ناراحتی رفت)
- ۴.۵k
- ۲۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط