پارت۱۳هتل
#پارت۱۳هتل
آتنا
خم شده بود روم تکونم نمیخورد یه دفعه با عطسه صدف به خودمون اومدیم آروین کیک و آبمیوه رو داد دستم پلاستیک تخمه رو گرفتم درو بست و دور زد نشست تو ماشین یه نفس عمیق کشیدم یهو امیر زد تو کله صدف
امیر:ای خاک تو سرت دو دقیقه نمیتونستی جلو اون عطستو بگیری؟!
صدف:خو چیکار کنم خودش یهویی اومد
منو بگو دوست داشتم زمین دهن باز کنه برم توش ولی چون هیچ وقت کم نمیارم گفتم:ببینم شماها خواب بودید یا مارو زیر نظر داشتید؟!
صدف:لپات از خجالت قرمز شدن ولی این زبونت همیشه داره کار میکنه
زبونمو آوردم بیرون رو به صدف:تا کور شود هرکه نتوان بیند
امیر و صدف ایندفعه واقعا خوابیدن.
من:من کیک و آبمیوه دوست ندارم تو میخوری؟
آروین:با منی؟!
من:کی با توعه من با ماشینم آره دیگه کی به جز تو اینجاست
آروین:ولی من که پشت فرمونم...یه نگاه خبیس بهم کرد
من:نه....
آروین:داری دور دهنمو کثیف میکنی
من:میخواستی بزنی بغل بخوری
نگاش کردم دلم براش سوخت
یه تیکه کوچیک کیک کندم گذاشتم تو دهنش آبمیوه رو با احتیاط بردم سمت دهنش
آروین:چیزی ازم میخوای؟!
من:اولا با دهن پر حرف نزن دوما نه
بعد خوردن کیک آبمیوه اش دور دهنشو با دستمال پاک کرد بعدم شروع کرد به تخمه خوردن
آروین:امیررر پاشوووو
صدف:چی شده؟!! روح دختره اومده برامون؟!
امیر:یا خدا کیو زیر گرفتی؟!
من:بابا رسیدیم
امیر یکی زد تو کله آروین:مرض داری؟!
یکی دیگه ام زد
آروین:این دیگه برا چی
امیر:از طرف صدف.
امیر پیاده شد چون خونه صدف روبروی خونه امیر اینا بود صدفم پیاده شد.
من:فردا صب میایم دنبالتون.خدافس
آروین راه افتاد.
پیش خونم وایساد.
من:مرسی آروین بخاطر همه چی
آروین:راستش یه چیزیو میخوام بگم
من:جونم بگو
آروین:من...
من:تو چی.
آروین:من از تو
من:بدت میاد اشکال نداره ممکنه...
آروین:بابا دو دقیقه دهنتو ببند میگم از تو خوشم میاد
من:چیکارت کنم...چییی؟؟!
آروین به من گفت از من خوشش میاد؟!!
آروین: آتنا نگو که به من حس نداری؟!داری؟!
(یا یا یا😂😂بمونین خمارییییی)
آتنا
خم شده بود روم تکونم نمیخورد یه دفعه با عطسه صدف به خودمون اومدیم آروین کیک و آبمیوه رو داد دستم پلاستیک تخمه رو گرفتم درو بست و دور زد نشست تو ماشین یه نفس عمیق کشیدم یهو امیر زد تو کله صدف
امیر:ای خاک تو سرت دو دقیقه نمیتونستی جلو اون عطستو بگیری؟!
صدف:خو چیکار کنم خودش یهویی اومد
منو بگو دوست داشتم زمین دهن باز کنه برم توش ولی چون هیچ وقت کم نمیارم گفتم:ببینم شماها خواب بودید یا مارو زیر نظر داشتید؟!
صدف:لپات از خجالت قرمز شدن ولی این زبونت همیشه داره کار میکنه
زبونمو آوردم بیرون رو به صدف:تا کور شود هرکه نتوان بیند
امیر و صدف ایندفعه واقعا خوابیدن.
من:من کیک و آبمیوه دوست ندارم تو میخوری؟
آروین:با منی؟!
من:کی با توعه من با ماشینم آره دیگه کی به جز تو اینجاست
آروین:ولی من که پشت فرمونم...یه نگاه خبیس بهم کرد
من:نه....
آروین:داری دور دهنمو کثیف میکنی
من:میخواستی بزنی بغل بخوری
نگاش کردم دلم براش سوخت
یه تیکه کوچیک کیک کندم گذاشتم تو دهنش آبمیوه رو با احتیاط بردم سمت دهنش
آروین:چیزی ازم میخوای؟!
من:اولا با دهن پر حرف نزن دوما نه
بعد خوردن کیک آبمیوه اش دور دهنشو با دستمال پاک کرد بعدم شروع کرد به تخمه خوردن
آروین:امیررر پاشوووو
صدف:چی شده؟!! روح دختره اومده برامون؟!
امیر:یا خدا کیو زیر گرفتی؟!
من:بابا رسیدیم
امیر یکی زد تو کله آروین:مرض داری؟!
یکی دیگه ام زد
آروین:این دیگه برا چی
امیر:از طرف صدف.
امیر پیاده شد چون خونه صدف روبروی خونه امیر اینا بود صدفم پیاده شد.
من:فردا صب میایم دنبالتون.خدافس
آروین راه افتاد.
پیش خونم وایساد.
من:مرسی آروین بخاطر همه چی
آروین:راستش یه چیزیو میخوام بگم
من:جونم بگو
آروین:من...
من:تو چی.
آروین:من از تو
من:بدت میاد اشکال نداره ممکنه...
آروین:بابا دو دقیقه دهنتو ببند میگم از تو خوشم میاد
من:چیکارت کنم...چییی؟؟!
آروین به من گفت از من خوشش میاد؟!!
آروین: آتنا نگو که به من حس نداری؟!داری؟!
(یا یا یا😂😂بمونین خمارییییی)
۲.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.