قشنگام کپشن بخونید....
نویسنده رمان هیجانی و عاشقانه ام تمایل به خواندن دارید فالو کنید تعداد فالور ها بره بالا پارت میزارم.....بخشی از رمان رو براتون میزارم علاقه داشتید فالو کنید ....
#پارت_24
این عشق؛ آبرومو آخرش می بره!●♪♫
عاشق نشو ای دل؛ با تنهایی سر کن… حالم رو می بینی؛ حرفاموُ باور کن●♪♫
عاشق نشو ای دل؛ عاشق شدن درده…●♪♫
می سوزی… می میری… این دنیا نامرده…●♪♫
از وقتی که من عاشق شدم؛ زندگیم مثلِ یه جهنم شد و توش گم شدم●♪♫
داشت گریم میگرفت آروم به ماهور گفتم
_قطع کن آهنگ ..
بدون هیچ حرفی قطع کرد زل زدم به بیرون تو دلم به خودم گفتم عاشق نشو ای دل عاشق شدن درده اره راست میگه امین حبیبی عاشق شدن درده نباید عاشق شم باید بگیرم جلو خودم با تکون دادم شونم توسط رها به خودم اومدم
رها_پیاده شو تارا رسیدیم
نگاش کردم یه غم تو چهرش بود نمیدونم چرا اما رها همیشه نبود پیاده شدم اصن همه عوض شده بودن ماهور رها حتی بعد رفتن به داخل فهمیدم سام و سارا و کارن هم عوض شدن روی مبل نشستم کارن کنارم نشست نگاش کردم لبخندی زد
_چیزی شده کارن چتونه؟؟؟؟
کارن_هیچی فقط باید یه چیزایی بگیم بهت
_خب چی میشنوم
کارن_میدونی اهل مقدمه چینی نیستم من تارا پس رک میگم ببین منو رها و بچه ها یه نقشه کشیدیم که اون مهمونی رو راه بندازیم و تو با یاشار آشنا شی یاشار یه رفیق خیلی قدیمی ما پسرایه. قبل آشنا شدن با شما سه تا دختر ما باهم رفیق بودیم که بعد یاشار رفت خارج و توی آلمان درسش رفت ادامه بده اونجا با دختری به اسم السا آشنا شدن و عاشق همشدن ..
با گفتن این حرف دلم هری ریخت دستم مشت کردم و ناخن دستم فرو رفت تو کف دستم بیشتر فشار دادم
کارن_اما به دلیل این که اموالش رو پدر یاشار نمیده بهش و شرط گذاشته که یاشار با یه دختر ایرانی ازدواج کنه بعد ارثش بهش میده بعدم مهاجرت کنه به خارج یاشار مجبور شده به ما رو بزنه منو بچه ها هم گفتیم تو خانوادت خیلی گیر میدن بهت اینجوری که با یاشار ازدواج سوری کنی و بری آلمان و اونجا جدا شید یه خونه و یه ماشین هم یاشار بده بهت همونجا زندگی کنی هم یاشار میرسه به اون چیزی که میخاد هم تو از شر خانوادت خلاص میشی برای همین اون مهمونی رو راه انداختیم تا آشنا شید و بعد یاشار بگه خاستش اما الان میبینم تو دل باختی نمیدونم دل باختی یا یه حس زود گذره تارا. یاشار اینو ازت میخاد ما بهت گفتیم یا دوری کن ازش کلا یا کمکش کن به اون چیزی که میخاد برسه تصمیم با توعه الان تارا ...
با غم نگاشون کردم هر پنج تاشون یه غم بزرگ تو نگاهشون بود حالم بد بود اینا که مقصر نبودن دل خودم مقصر بود اینا خاستن کمک کنن تا من بتونم زندگی مستقل و راحتی بسازم آروم بلند شدم از جام حالم دست خودم نبود به سمت در خروجی...
#پارت_24
این عشق؛ آبرومو آخرش می بره!●♪♫
عاشق نشو ای دل؛ با تنهایی سر کن… حالم رو می بینی؛ حرفاموُ باور کن●♪♫
عاشق نشو ای دل؛ عاشق شدن درده…●♪♫
می سوزی… می میری… این دنیا نامرده…●♪♫
از وقتی که من عاشق شدم؛ زندگیم مثلِ یه جهنم شد و توش گم شدم●♪♫
داشت گریم میگرفت آروم به ماهور گفتم
_قطع کن آهنگ ..
بدون هیچ حرفی قطع کرد زل زدم به بیرون تو دلم به خودم گفتم عاشق نشو ای دل عاشق شدن درده اره راست میگه امین حبیبی عاشق شدن درده نباید عاشق شم باید بگیرم جلو خودم با تکون دادم شونم توسط رها به خودم اومدم
رها_پیاده شو تارا رسیدیم
نگاش کردم یه غم تو چهرش بود نمیدونم چرا اما رها همیشه نبود پیاده شدم اصن همه عوض شده بودن ماهور رها حتی بعد رفتن به داخل فهمیدم سام و سارا و کارن هم عوض شدن روی مبل نشستم کارن کنارم نشست نگاش کردم لبخندی زد
_چیزی شده کارن چتونه؟؟؟؟
کارن_هیچی فقط باید یه چیزایی بگیم بهت
_خب چی میشنوم
کارن_میدونی اهل مقدمه چینی نیستم من تارا پس رک میگم ببین منو رها و بچه ها یه نقشه کشیدیم که اون مهمونی رو راه بندازیم و تو با یاشار آشنا شی یاشار یه رفیق خیلی قدیمی ما پسرایه. قبل آشنا شدن با شما سه تا دختر ما باهم رفیق بودیم که بعد یاشار رفت خارج و توی آلمان درسش رفت ادامه بده اونجا با دختری به اسم السا آشنا شدن و عاشق همشدن ..
با گفتن این حرف دلم هری ریخت دستم مشت کردم و ناخن دستم فرو رفت تو کف دستم بیشتر فشار دادم
کارن_اما به دلیل این که اموالش رو پدر یاشار نمیده بهش و شرط گذاشته که یاشار با یه دختر ایرانی ازدواج کنه بعد ارثش بهش میده بعدم مهاجرت کنه به خارج یاشار مجبور شده به ما رو بزنه منو بچه ها هم گفتیم تو خانوادت خیلی گیر میدن بهت اینجوری که با یاشار ازدواج سوری کنی و بری آلمان و اونجا جدا شید یه خونه و یه ماشین هم یاشار بده بهت همونجا زندگی کنی هم یاشار میرسه به اون چیزی که میخاد هم تو از شر خانوادت خلاص میشی برای همین اون مهمونی رو راه انداختیم تا آشنا شید و بعد یاشار بگه خاستش اما الان میبینم تو دل باختی نمیدونم دل باختی یا یه حس زود گذره تارا. یاشار اینو ازت میخاد ما بهت گفتیم یا دوری کن ازش کلا یا کمکش کن به اون چیزی که میخاد برسه تصمیم با توعه الان تارا ...
با غم نگاشون کردم هر پنج تاشون یه غم بزرگ تو نگاهشون بود حالم بد بود اینا که مقصر نبودن دل خودم مقصر بود اینا خاستن کمک کنن تا من بتونم زندگی مستقل و راحتی بسازم آروم بلند شدم از جام حالم دست خودم نبود به سمت در خروجی...
۲.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.