رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۶۶
دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود انگار صد نفر زده بودنم خواستم جواب یاشار و بدم که عطسه ای کردم
یاشار: آجی ببخشید
دیانا: ای یاشار برو خداروشکر کن حالم بده وگرنه پامیشدم مثل چی میزدمت
یاشار: درمورد چی صحبت میکنی
دیانا: خودتو نزن به اون راه
یاشار: اومدم بگم ارسلان گفت بیا بریم شرکت
دیانا: عطسه کنان لباس پوشیدم و به صورتم تو آینه نگاه کردم وای صورتم مثل گچ سفید بود نوچ نوچ اصلا حوصله نداشتم یه کوچولو بالم لب زدم روسریم و درست کردم و به پایین رفتم
پارت ۶۶
دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود انگار صد نفر زده بودنم خواستم جواب یاشار و بدم که عطسه ای کردم
یاشار: آجی ببخشید
دیانا: ای یاشار برو خداروشکر کن حالم بده وگرنه پامیشدم مثل چی میزدمت
یاشار: درمورد چی صحبت میکنی
دیانا: خودتو نزن به اون راه
یاشار: اومدم بگم ارسلان گفت بیا بریم شرکت
دیانا: عطسه کنان لباس پوشیدم و به صورتم تو آینه نگاه کردم وای صورتم مثل گچ سفید بود نوچ نوچ اصلا حوصله نداشتم یه کوچولو بالم لب زدم روسریم و درست کردم و به پایین رفتم
- ۵.۶k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط