از خواب بیدار شدم صورتم و شستم لباس پوشیدم رفتم پایین صبح
از خواب بیدار شدم صورتم و شستم لباس پوشیدم رفتم پایین صبحونه اماده کردم تا تهیونگ بیاد بخوره که چشمم به نامه روی میز افتاد!
نامه👇🏻
های بیب خیلی ممنون که منو نجات دادی راستش اولین نفری هستی که منو نمیشناسی و جای تعجب داره .. یروزی میام دنبالت و تو رو با خودم میبرم و تا اون روز سعی کن بچه خوبی باشی هع چون همین الان که داری این نامه رو میخونی من میبینمت! یادت باشه کسی و که نمیشناسی نیاری خونه !
بزرگترین مافیا دنیا
کیم تهیونگ!
پایان نامه 🪐
چی امکان نداره پسره عوضی فکر کرده کیه هوف صبحونه خورم و رفتم بیمارستان....
چهار روز بعد 🌚
از بیمارستان اومدم امروز میخوام پیاده برم
همین جوری که داشتم راه میرفتم احساس کردم کسی پشت سرمه اهمیت ندادم به راهم ادامه دادم که یهو دستمالی جلوی دهنم قرار گرفت تا اومدم حرکتی بکنم بیهوش شدم
بیدار شدم توی اتاقی بودم بلند شدم لباسام عوض شده بود! اتاق شیکی بود ولی برای کیه؟ رفتم سمت پنجره که با کلی بادیگارد مواجه شدم رفتم سمت در و شروع کردم دادو بیداد کردن که در باز شد رفتم عقب که با تهیونگ مواجه شدم
+تو
-های بیب
+چرا منو اوردی؟
-گفتم که میارمت پیش خودم
+ عوضی فکر کردی کی هستی؟
-شوهرت
+شوهرم؟ من کی ازدواج کردم که خودم نمیدونم؟
-خبر ازدواجمون همه جا پخش شده
+چی میگی؟ *تعجب
-فردا شب خانوادتو با خانواده خودم میان خونمون امید وارم ضایع بازی در نیاری چون جون خانوادت در میون *پوزخند
+مگه چیکارت کردم؟
-عاشق خودت کردی منو
+اسکلی؟ من تو رو نجات دادم چه میدونستم این اتفاق می افته
-عاعا نشد که
+هوف من حتی شناخت کامل ازت ندارم چی میگی؟
-حلقه توی دستت همه چی رو نشون میده!
+چی
به دستم نگاه کردم ک با انگشتر مواجه شدم
+من حتی بله هم نگفتم 😐
-همین که من بخوام کافیه هوم؟
+ایش
-بیا شام بخور
+نمیخوام
-تا من بیام پایینی
+اه ول کن دیگه
-نچ
های کیوتام من مسافرت بودم تازه دارم بر میگردم ببخشید دیر شد
نامه👇🏻
های بیب خیلی ممنون که منو نجات دادی راستش اولین نفری هستی که منو نمیشناسی و جای تعجب داره .. یروزی میام دنبالت و تو رو با خودم میبرم و تا اون روز سعی کن بچه خوبی باشی هع چون همین الان که داری این نامه رو میخونی من میبینمت! یادت باشه کسی و که نمیشناسی نیاری خونه !
بزرگترین مافیا دنیا
کیم تهیونگ!
پایان نامه 🪐
چی امکان نداره پسره عوضی فکر کرده کیه هوف صبحونه خورم و رفتم بیمارستان....
چهار روز بعد 🌚
از بیمارستان اومدم امروز میخوام پیاده برم
همین جوری که داشتم راه میرفتم احساس کردم کسی پشت سرمه اهمیت ندادم به راهم ادامه دادم که یهو دستمالی جلوی دهنم قرار گرفت تا اومدم حرکتی بکنم بیهوش شدم
بیدار شدم توی اتاقی بودم بلند شدم لباسام عوض شده بود! اتاق شیکی بود ولی برای کیه؟ رفتم سمت پنجره که با کلی بادیگارد مواجه شدم رفتم سمت در و شروع کردم دادو بیداد کردن که در باز شد رفتم عقب که با تهیونگ مواجه شدم
+تو
-های بیب
+چرا منو اوردی؟
-گفتم که میارمت پیش خودم
+ عوضی فکر کردی کی هستی؟
-شوهرت
+شوهرم؟ من کی ازدواج کردم که خودم نمیدونم؟
-خبر ازدواجمون همه جا پخش شده
+چی میگی؟ *تعجب
-فردا شب خانوادتو با خانواده خودم میان خونمون امید وارم ضایع بازی در نیاری چون جون خانوادت در میون *پوزخند
+مگه چیکارت کردم؟
-عاشق خودت کردی منو
+اسکلی؟ من تو رو نجات دادم چه میدونستم این اتفاق می افته
-عاعا نشد که
+هوف من حتی شناخت کامل ازت ندارم چی میگی؟
-حلقه توی دستت همه چی رو نشون میده!
+چی
به دستم نگاه کردم ک با انگشتر مواجه شدم
+من حتی بله هم نگفتم 😐
-همین که من بخوام کافیه هوم؟
+ایش
-بیا شام بخور
+نمیخوام
-تا من بیام پایینی
+اه ول کن دیگه
-نچ
های کیوتام من مسافرت بودم تازه دارم بر میگردم ببخشید دیر شد
۱.۵k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.