.
.
وقتی شاطر عباس نانهای داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت، دلم میخواست جای شاطر عباس بودم !
وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند، دلم میخواست من آن نانهای داغ باشم !
وقتی مهتاب به خانه میرسید و کوبهی در را میکوبید، هوس میکردم کوبهی در باشم !
وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم !
بعد مهتاب تکهی نان برای ماهیهای قرمز توی حوض خانهشان میانداخت و من هزار بار آرزو میکردم یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم ! .
👤 مصطفی_مستور
وقتی شاطر عباس نانهای داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت، دلم میخواست جای شاطر عباس بودم !
وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند، دلم میخواست من آن نانهای داغ باشم !
وقتی مهتاب به خانه میرسید و کوبهی در را میکوبید، هوس میکردم کوبهی در باشم !
وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم !
بعد مهتاب تکهی نان برای ماهیهای قرمز توی حوض خانهشان میانداخت و من هزار بار آرزو میکردم یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم ! .
👤 مصطفی_مستور
۱.۳k
۱۷ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.