داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد

داغی دســت کسی آمـد و درگیـرم کــرد
آمد و از همـه ی اهل جهـان سیـرم کــرد

اولین بار خودش خواست که با او باشـم
آنقـدر گفت چنینــم و چنان شیـرم کـرد

مثل یک قلعـه که بی برج و نگهـبان باشد
بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد

تـا خبـردار شد از قصـه ی وابستـگی ام
بـر دلـم مهـر جنـونی زد و زنجیـــرم کرد

به ســـرش زد کـه دلـم را بفـروشد بـرود
قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد

سنگی ازقلـب خودش کندو به پایم گره زد
سنگـدل رفـت و نـدانست زمینـگیـرم کرد

رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد
که چـه بااین دل " لامصب " بی پیرم کـرد

maryam)
دیدگاه ها (۳)

عصر همگیلبریز اتفاقهای قشنگ جمعه تونشااااااد و پر خاطره 🌷 ...

‌طرح لب های تو بر گونه ی من جا ماندهداغ این خاطره در بغض غزل...

بیاییدامشب برای هم دعا کنیمصبورباشیم ازروزگاروسختی هاشنترسیم...

شده تقدیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟سالها گیرِ کسی باشی و قسمت ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط