نگاهمو از پنجره های آبی خونه گرفتم و چشم دوختم به سبزی پا

نگاهمو از پنجره های آبی خونه گرفتم و چشم دوختم به سبزی پاک کردنه عزیز، طبق معمول طاقت نیاوردم ساکت بشینم و پرسیدم: عزیز چجوری میشه که دو نفر خیلی به هم همه چیشون میخوره، یعنی مثلا چجوری بگم...
دستی به روسری سفیدش کشید و با لبخند گفت: فهمیدم دخترجان؛
نفسی کشید و ادامه داد: اینکه دونفر حسابی وصله هم دیگه باشن و جورشون جور باشه میشه ولی وقتی که یکی بیشتر کوتاه بیاد، یکی باید هی لبخند بزنه بگه باشه هرچی تو بگی، هی باید دلشو ساکت کنه که دل اون راضی باشه، به خاطر لبخندش باید از خیلی چیزا بگزره، زن و مردم نداره، اینجور رابطه ها کمن و هرکسی ام نمیتونه طاقت بیاره، آقاجونت ولی بی انصافی نباشه تو این سالا به دل منم راه اومده ولی خیلی جاها ساکت موندم که خیلی چیزا بینمون از بین نره، حرمتا طول میکشه تا شکل بگیره ولی وقتی نباشه همه چی بی فایدس
دستی به سر من کشید و از اون لبخند معروفا که مهربون ترش میکرد زد و گفت: حالا همه اینایی که گفتم بستگی داره طرفت و دوسش داشته باشی، اگه مهرش تو دلت نباشه، طاقت نمیاری و صبرت تموم میشه
هیچوقت به فکر از خود گذشتگی نیوفت مگه اینکه خاطرش عزیز باشه...
🙃 ❤ 💍
دیدگاه ها (۲)

تـو متفاوتی،چـون مـن دوسـت دارم[💎 ♥ ️🌸 ]

در دل انگیز ترین جایِ دلم جای شماست🍃 ✨ 🌈 ♥ ️ #همسرانه #...

چشم هایم را دوست دارم وقتی چهلچراغ نگاهت بند نگاهم می شود.دس...

آن روز که سر و کله ات وسطِ زندگی ام پیدا شد ، فکرش را هم نمی...

{مافیای من}{پارت ۹}بعد یه بوس آبدار از لبام کرد و بعد اینکه ...

ازدواج از روی اجبار۲ p11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط