دلنوشته
#دلنوشته
دوستی داشتم همیشه میگفت
ادمارو نباید با قصه ی اجبار کنارت حبس کنی
میگفت بگذار تا اخرین قدم وسعت فاصله را نقاشی کنند...
میگفت بگذار تا اخرین دید ؛
پروازشان را با سرعتی از جنس ثانیه
برایت قصه کنند...
اما با اجبار بودنشان را کنارت خلاصه نکنند
بگذار تمام فاصله ها را قدم به قدم که نه بدوند و
رفتنشان با نگاهت از همین در خانه تا تمام جاده ها که نه تمام دنیا خلاصه کنند
بگذار خودشان بروند تا روزی دلتنگ نگاهی شوند که روز اخر رفتنشان با پرده ای از اشک اذین شده بود
بگذار بروند ...
اگر با اجبار بودنشان را لالایی هرشبت کنند روزی کابوسی میشوند
که اسمان لحظه هایت را با رنگ دودی رنگ میکنند و در اخر ابری میشوند در گلویت که باریدنت را به نیشخندی به بازی میگرند
روزی کنارت هستن روزی از زندگی که هیچ از تک تک خانه های مجازی شان بلاکت می کنند,و اجباری در ماندن را با راحتی در رفتن معنا میکنند
بگذار فاصله بگیرند تا روزی همین پل های فاصله را برگردند و نه تو خراب شوی نه پلی ...
ان وقت است که برمی گردند بدون اجباری با همان غرور همیشگی فاصله را در ماندنی خلاصه می کنند که دیگر دیر است ...
اما پل های خراب شده ی اجبار همیشه جواب نمیدهد تنها کابوسی ست که لالایی شب هایی میشنود که ماندن اجباری را در رفتن همیشگی قصه می کند... دوستم میگفت ...
ادم ها رو نباید با قصه ی اجبار کنارت حبس کنی…
nafas
دوستی داشتم همیشه میگفت
ادمارو نباید با قصه ی اجبار کنارت حبس کنی
میگفت بگذار تا اخرین قدم وسعت فاصله را نقاشی کنند...
میگفت بگذار تا اخرین دید ؛
پروازشان را با سرعتی از جنس ثانیه
برایت قصه کنند...
اما با اجبار بودنشان را کنارت خلاصه نکنند
بگذار تمام فاصله ها را قدم به قدم که نه بدوند و
رفتنشان با نگاهت از همین در خانه تا تمام جاده ها که نه تمام دنیا خلاصه کنند
بگذار خودشان بروند تا روزی دلتنگ نگاهی شوند که روز اخر رفتنشان با پرده ای از اشک اذین شده بود
بگذار بروند ...
اگر با اجبار بودنشان را لالایی هرشبت کنند روزی کابوسی میشوند
که اسمان لحظه هایت را با رنگ دودی رنگ میکنند و در اخر ابری میشوند در گلویت که باریدنت را به نیشخندی به بازی میگرند
روزی کنارت هستن روزی از زندگی که هیچ از تک تک خانه های مجازی شان بلاکت می کنند,و اجباری در ماندن را با راحتی در رفتن معنا میکنند
بگذار فاصله بگیرند تا روزی همین پل های فاصله را برگردند و نه تو خراب شوی نه پلی ...
ان وقت است که برمی گردند بدون اجباری با همان غرور همیشگی فاصله را در ماندنی خلاصه می کنند که دیگر دیر است ...
اما پل های خراب شده ی اجبار همیشه جواب نمیدهد تنها کابوسی ست که لالایی شب هایی میشنود که ماندن اجباری را در رفتن همیشگی قصه می کند... دوستم میگفت ...
ادم ها رو نباید با قصه ی اجبار کنارت حبس کنی…
nafas
۴.۸k
۰۲ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.