سالروز ترور رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای
سالروز ترور رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای
اکنون در آستانه ۳۵ سالگی این حادثه تلخ .
تابستان ۱۳۶۰
ششم تیر فرا می رسد.
خودروی حامل آیت الله خامنه ای که از جماران حرکت میکرد،
آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد.
آنها نیمساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگویشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد.
آقا رفتند پشت تریبون.
نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند.
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی.
خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت
یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای… انفجار!
ــــــــ
آقا لولهی تنفس داشتند و نمیتوانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمیکند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
پسر فاطمه حتما جگرش بیشتر است،
هیبتش از همه مثل پدرش بیشتر است،
دل نبندید به این تکیه به بستر زدنش،
"شیر زخمی" به مراتب خطرش بیشتر است . . .
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
اکنون در آستانه ۳۵ سالگی این حادثه تلخ .
تابستان ۱۳۶۰
ششم تیر فرا می رسد.
خودروی حامل آیت الله خامنه ای که از جماران حرکت میکرد،
آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد.
آنها نیمساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگویشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد.
آقا رفتند پشت تریبون.
نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند.
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی.
خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت
یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای… انفجار!
ــــــــ
آقا لولهی تنفس داشتند و نمیتوانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمیکند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
پسر فاطمه حتما جگرش بیشتر است،
هیبتش از همه مثل پدرش بیشتر است،
دل نبندید به این تکیه به بستر زدنش،
"شیر زخمی" به مراتب خطرش بیشتر است . . .
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
۲.۷k
۰۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.